Friday, October 4, 2002

4.10.02 AT 9.30 AM

4.10.02

با عرض پوزش از دوستانی که هميشه به من محبت دارند بنا به هزارو يک دليل تا مدتی طولانی و يا شايد هم خيلی طولانی قادر به نوشتن، وبلاگم نباشم . شايد وقتی ديگر

29.9.02

آقا ازهمين دوست خوبم که تو کانادا زندگی می کنه و از کوچکی در معٌيت شيطان بزرگ رشد و نمو کرده،ديروز پاکت نامه ای رسيد که حاوی يک سری چيزهايي بود که خودم ازش تقاضا کرده بودم برام بفرسته، اين پسر خوب همزمان ؛با وجود اينکه نوشتن فارسی براش شاقه، به ما محبت کرده و نامه ای در جهت توضيح مدارکفرستاده شده بزبان فارسی برام نوشت. خوب بگذريم علاوه برخط بچه گانه و ملوسش نکته ديگه ای تو نامه اش بود که دلم براش سوخت. اين نازنين دوست، سفارتخانه رو با «صاد»نوشته بوديعنی اينطوری«صفارتخانه». من اون اوايل اينجا به بچه ها فارسی ياد می دادم دقيقاً اونجا هم اين مشکل وجود داشت، بچه ها لغاتی که به نظرشون سنگين بود حتماً ازصاد يا ضاد استفاده می کردند.خوب نتيجه گيری نامعقول:که ما ايرانيهای ساکن ديار غربت، نه بدرد ايران می خوريم نه به درد خارج.درست مثل حکايت شترمرغه، به شترمرغ می گند سواری بده می گه:من مرغم. بهش می گند تخم بگذار می گه: من شترم