●
29.8.02
●
در موردش نمینويسم. اونقدر موضوع دردناک که از نوشتنشهم واهمه دارم. نمیدونم چرا وقتی ناراحت و غمگينم دوستندارم بنويسم، هميشه دوست دارم شاديهای زندگيمو باهاتون تقسيم کنم نه غمهاشو. ولی اگه وقتی که غمگينم از شاديها بنويسم پس میشم دروغگو. دلم نمیخواد بهتون دروغ بگم، همونطور که تا به حال نگفتم.۳۰ سالمه و هنوز در حال دوران و قليان.هنوز هم عاشق ، عاشق شدنم.واقعاً که مسخره است يعنی تو جمعيت ۶ملياردی کره زمينمردی پيدا نمیشه که تو رو دوست باشه،خالص و صره.تو هم اونو.پس خدايا عدالتت کجاست؟ چرا هر کس که دلشکن و بیمقدارهمقرب درگاه تو ،و هر کس که قلبی بزرگ و مهربون داره در قعر ظلمت.واقعاً اگر روز محشری وجود داشتهباشه جواب اين بندگانت رو چه جوریمیخوای بدی؟اگر من به چيزی ايمان نداشته باشم ولی به اين نکته ايمان دارم که دنيا دارالمکافاته.تقاص تمام اين عهدشکنان و قلب شکنان حتماً در اين دنيا داده میشه.
24.8.02
●
از خاطرات شهر زوريخ۱-آقا ديروز داشتم برمیگشتم خونه، از تويه دانول زيرزمينی از گوشه ديوار یواش يواشداشتم راه میرفتم، که يکهو دیدم يه مردِ هروئينیو لق لقو در حال دوییدنه .انگار اگر عجله نمی کرد بهقطارش نمی رسيد. همين طور که در حال دويدن بودرسيد به منآقا ما هم همين طور گوشه ديوار صراطالمستقيم راه می رفتيمتا اينکه مردک به مارسيد.آقاهمين طور چسبيد به ما و گريپاچ کرد. حالا هی منتظرم از سمتراستم رد بشه، نخير آقا فقط میخواست از همون گوشه رد بشه.همين طور که در جا گاز می داد شروع کرد بلند بلند به من فحش دادن(هی دو فردامت حورِ)يعنی هی تو جنده لعنتی .پيش خودم گفتم ای بابا انگار مردک مشتری وبلاگه.آقا خواستم يه مشت حواله چونه اش کنم، که گفتم اين خودش همين طوریمردنيه، حالا خون خر میافته گردنم.
۲ـ آقا نزديکيهای خونمون هم يه کاندوم قرمز رنگ ديدم کهافتاده بود گوشه جوب. پيش خودم گفتم ای دل غافل خودشرو خوردن وپوستش وانداختن تو خيابون.آقا حرف کاندوم رنگی شد ،راستی اينجا کاندوم با هزاران رنگ وهزاران طعم میفروشند.آره بهخدا دروغم چيه ، حالا رنگی بودنش رو يک جوری می شه توجيهکرد ولی طعم دار بودنش رو من يکی که نمی فهمم.۳- آقا امروز مامانم زنگ زد بهم که، ديروز خالهام بهش زنگ زده کهپريروز شوهر خالهام در حين گوش دادن راديو آزادی اسم منو شنيده،که از سايتم قدردانی شده. حالا خالهاماز مامانم میپرسه:«خاخر جان ندا اونجه چيکار کِنه؟ ونه اسمه راديو دله بخونستنه. »ترجمه: خواهر جان ندا اونجا چيکار میکنه؟ اسمش رو تو راديو خوندند.صبر کنيد هر وقت متن مصاحبه رو گير آوردم لينکش رو میذارم اينجا.
23.8.02
●
۱-چقدر بعضیها ساده و صميمی تو قلبت جا وا میکنند.تنها با کلام، توجه، ومهربانی.چقدر از دروغ بيزارم، دروغ آفت دوست داشتنه.بازنده کسیايست که قلبی رو شکوند . چون اين روزهايافتن قلبی که برات بطپه ، تقريباً نايابه.
۲-اين همسايه بغليمون رو خيلی دوست دارم، دختر ماهيه.خودش ۳۵ سالشه و شوهرش ۲۵ سال. امشب که اونجابودم بهم گفت عکس يه خوک رو بکشم. میخواست من روروانشناسی کنه. آقا بگذريم که هر قسمت يه معنی داشتولی از همه جالبتر اين بود که درازی دم خوک نمايش تمايل سکسی شخصه.ما هم که نقاشيمون رو کشيده بودم و منتظر بقيه بودم الکی بدون اطلاع از مفهوم دمجاتون خالی، تمام صفحه درازای دم خوکم بود. دوستام بريده بودند از خنده.
۳-آقا اين هوای سوئيس دهن ما رو سرويس کرده يه روز يخبندون و فرداش گرمای استوايي.به خدا اگر آهن بگذاری تو اين هوا کج و کوله میشه، چه برسه به آدمها. آقا امروز کلهام ۱۰کيلو بود.
۴-سه روز رژيم اساس گرفتم فقط ميوه و سبزيجات شماها رو شاهد میگيرم اگر بااين روند در عرضيک ماه لاغر نشم بايد يه فکری به حال من بکنيد.
۵-ببينم به نظر شما دوست داشتن يعنی چه؟ من که کم کمدارم قاطی میکنم.
نه عشقی نه ماچی نه سکسی نه حتی يه تلويزيونی(از فيلم گوزنها)دلم تنگه، برای ايران ، برای خونمون، برای مادرم، خواهرهام.با وجود تمام استقلالی که دارم و سرم حتی جلو خدا خم نميشههنوزهم بچه ام. محتاج عشق بیشائبه و مهربانی مادرم هستم.دلم برای بوی مامانم تنگ شده.من خيلی زود بزرگ شدم و خونمون رو ترک کردم برخلاف خيلی ازدخترها که بعد از ازدواج و ۴تا بچه هنوز هم وابسته به مادرشونند.۱۸ سالم بود که شروع کردم به تنها زندگی کردن. توی تهرون دانشجو بودم.يه خونه کرايه کرده بودم که زير زمين خونهای بود با پول پيشی که داده بوديمماهی ۱۲۰۰۰ تومان کرايه میدادم. پول توجيبی از مامانم ۲۰۰۰۰تومان میگرفتمکه بعد از دادن کرايه ۸۰۰۰ تومن برام میموند خودم هم شاگرد خصوصی(شيمی) داشتمو خوب يه مقدار پول اونجا گيرم میامد.تمام اين وقايع مربوط به سال ۱۳۷۰ هجری شمسی.نقش پدرم تو زندگی من خيلی کمرنگ بود. هيچ وقترابطه خوبی با هم نداشتيماصلاً آدم احساساتی نيست. نه تهرون نه اينجا سوئيس نه يکبار بهم زنگ زدو نهبه ملاقاتم اومد. يکبار نپرسيد دخترم کمو کسری داری يا نه؟مادرم رو دوست دارم چون مادرمه. ولی مادرمم هم نقايص زيادی داره.خيلی نگرانه. هميشه موجی از نگرانی رو به من انتقال میده.تو خونه ما خبری از لوس کردن نبود. و هميشه خدا ما مقصر بوديم.هيچ وقت کسی قربون صدقه ما نرفت. برای همين من عاشق مهر دادنم . عاشق مهرورزيدن.تمام وجودم قلبه. تمام وجودم عشق.حيف که هيچکس قدر من و ندونست.میبينم دخترهای خودخواه و ناسازگار و بددهن و بیسوادچه مورد پرستش شوهرشونند.ولی من .........ولی من شما رو دارم ، عاشق تک تک شماهام.عشقم رو وشاديهای زندگيمو در قالب واژههابا شما تقسيم میکنم.چقدر از شما مهر دريافت میکنم چقدر عشق.دلم میخواد بر گونههمه شما بوسهای بهيادگار بگذارم، به نشان عشق و قدردانی.به نشانه عشق و قدردانی
12.8.02
●
آقا، مامان ما هر از گاهی لابلای چيزهايي که میفرستهچند تا از اين مجله های بیکلاس و حيف وقت ،برای مامیفرسته، که خدايی ناکرده معلومات عمومی دلبندشدر غربت دچار بيماری هلِلِپ(اسهال) نشه. از جمله اين مجلهها مجله «خانواده» و «زنروز» و از اين قبيل مجلههاست که ما هميشه اونها رو تو توالت میخونيم.واقعاً شکم کار بيار خوبيه، اگه میگين نه، يکبار امتحان کنيد. از همه با مزهتر ستونهای تبليغاتشه. ـ چاقی و لاغری تضمينی در ۵جلسه ـ گونه گذاری وگونه برداری بدون عمل جراحیـ کمربند ماهوارهای برای لاغریولی ۲ تا از تبليغها که توی مجله «زن روز» دهن سرويس میکنه، يکی ترک اعتيادِ و ديگری تبليغ «تيزبر خوشبو» يا به زبان خودمونی « واجبی».من نمیدونم چرا مصرف واجبی در ايران زياد شده فکر کنم رابطه مستقيم با ايجاد خانههای عفاف داره.آقا اين واجبی من رو ياد يک خاطره جگرخراش میندازه که باعث شد اولين و آخرين بار مصرف واجبيم باشه. موضوع از اين قرار بود که سال دوم دانشجويیام من و دوستم ميترا پيش يه خانم پير و وسواسی پانسيون شديم، در واقع يه اطاق در آپارتمان اين خانم داشتيم و با او يک جا زندگی میکرديم.از مقررات اين خونه اين بود که ما اجازه داشتيم فقط هفتهای يکبار بريم حموم. از خونه هم که بيرون نمیرفت، هميشه خدا هم تو سالن خونه که در بزرگ شيشهای داشت مینشست که سمت راستش توالتو سمت چپش حموم بود و تلويزيون تماشا میکرد.آقا يک شب زد و فخری خانم که ايشان ارادت خاصی بهشون داشت دعتشون کردند. ما هم که قند تو دلمون آب شده بود، تا شب لحظه شماری می کرديم. دوستم ميترا، مامانش از گرگان براش واجبی مخصوص فرستاده بود. قرار شد همون شب به پر و پاچه مون بماليمو بعد برخلاف مقررات بريم حموم. واقعاً جشنی بود برای ما.آقا تو اطاق روزنامه پهن کرديم و دِبمال واجبی. من هم دفعه اولم بود و از بوی واجبی داشتم خفه میشدم. بعد از اين که از واجبی مالی فارغ شديم، لخت و عور نشستيم رو روزنامهها و يه سيگار چاق کرديم و گل بگو گل بشنو.تازه چونهمون گرم شده بود و کم کمک تکههای کنده شده مو داشت نمايان میشد که صدای بهم خوردن در وشنيديم. ای دل غافل حالا چه خاکی بسر کنيم؟ بلافاصله در اطاقو بستيم.آذر جون (صاحب خانه) برگشته بود خونه، و يه راست رفت سراغ تلويزيون، در واقع شاهراه توالت و حمام. بدبخت شده بوديم، بویگند واجبیداشت خفهمون میکرد، عاقبت به اين نتيجه رسيديم که بريم توالت پاهامون رو بشوريم. همون طور که واجبی به پاهامون ماسيده بود شلوار کرديم پامون. اول دوستم ميترا رفت و بعد از زمانی که يک قرن بر من گذشت برگشت.بعد نوبت من بود. تا پام رو گذاشتم تو سالن، يک تيکه گنده واجبی، که الان خشک و آهکی شده بود از پاچه شلوارم ريخت رو زمين.خدارو شکر نفهميد. تو توالت هم يه قالب صابون رو انداختم تو سوراخ توالت، تا فرداش تا آب میريختی، کف میکرد ومیاومد بالا.صبح اون روز، آذر جون هی به خورده واجبيهای خشک شده که توی سالن ريخته شده بود نگاه میکرد و بعدش به سقف. فکر میکرد يه تيکه از گچ سقف ريخته پايين.!!!!
11.8.02
●
رذالت و شنائت فرهنگی
مردم شهيد پرور شهر زوريخ (سوئيس)، ديروز، ۱۱ آگوستدر يک تظاهرات خيابانی يک ميليون نفری با رمز «Street Parade» مشت محکمی بر دهان ياوه گويان شرقو غرب کوبيدند.ازدحام غير قابل تصوری بود. البته من از تلويزيون ديدم، چون اگر اونجا طلا هم تقسيم کنند من نميرم. واقعاً حماقت و بیشعوری و شوت بودن ملت در اين جشن بواضح مشخصه. خيلی هم دلم خنک شد، ديروز هواسرد بود و يکريز بارون میاومد.ديروز دهمين سال برگزاری اين گرد همائی خود جوشمردمی بود که از سال ۱۹۹۲، هر ساله به طور تقريبیحدود ۲۰ ٪ نسبت به سال قبل به جمعيت شرکت کنندهافروده شده است. تا جائی که در مراسم بزن و بکوب امساليک ميليون نفر شرکت داشتند.(با توجه به اينکه جمعيت شهر زوريخ حدود ۴۰۰ هزار نفره. البته جمعيت زوريخ روزها با شبها کلی اختلاف داره، يعنیروزها خيلی بيشتره. چون خيلی ها از شهرهای اطرافبرای کار به زوريخ ميان و عصرها برميگردند.)در واقع جمعيت شهر زوريخ سالی يکبار ، اونهم فقط به مدت يک روز،۳ برابر ميشه.يک ميليون نفر با قيافهها و لباسهای اجق وجق. احتمال ديدن آدمی با قيافه و لباس عادی در اين مراسميک ميليون نفره تقريباً وجود نداره.مشابه چنين مراسمی هر ساله در شهر برلين آلمان همبرگزار ميشه.بگذريم که هنوز جامعه شناسان در توجيه چنين گرد همائیبا چنين شکل و شمايلهائی انگشت به دهان موندهاند. اما به نظر من، بابا از فرط رفاه و بیخيالی زدند به درٌه جيمبو.به قول مازندرانيها:شه کنگِ حِِنا ونه. يعنی طرف از بس پول داره، ديگه کونش رو هم حنا میگذاره.تلويزيون يه دختر و پسری رو نشون میداد که پسره به عضو ناشريفش و دختره به نازش يک عالمه حلقه و گوشواره وصل کرده بودند.(البته گوشواره که چه عرض کنم کي....واره و ک.....واره.خوب خدا شفاشون بده.اينهم چند تا عکس از اين مراسم:۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸، ۹، ۱۰
آدرس سايت هم اينجاست، که در اين سايت به ۴ زبانانگليسی، فرانسه، آلمانی و ايتاليائی اطلاعات کاملیدر مورد Street Parade همراه عکس و فيلم و تفضيلات در اختيار امت هميشه در صحنه قرار داده شده.
●
مشکلات بعضيها و مشکلات مااينجا يه برنامه تلويزيونی هست به نام دادگاه که در اون علت دعواها ومراجعه افراد به دادگاهها رو نشون میده.اينجا تو روزنامهها خيلی وقتها هتلهايي رو تبليغ میکنه که در يه تاريخمعين، هفتهی رژيم دارند. به اين مفهوم که حداقل ۱۰۰۰ فرانک(يک دلار آمريکا = ۱.۵ فرانک سوئيس) برای يک هفتهبايد بدی و در اين هتلها در اين يک هفته از غذاهای کم کالری استفاده میکنی.ورزشهای اجباری، ماساژ، حمامهای عجيب مثل حمام شکلات و از اين جورقرتی بازيها. يه خانم که از اين هتلها استفاده کرده بود، در دادگاه ادعا داشت که در اين زمان ازآشپزخونه هتل بوی بسيار هوس انگيز يه کيک اومده، که چون اين خانم در رژيمبودند، دچار رنج روحی وافسردگی شدند!!!!! وبايد هتلچيه پولش و پس بده.
********************************
قابل توجه خانمها با رينگ پستونهای سوپر دولوکسنظر باينکه امروزه خانمها پول بسيار زيادی برایبزرگ کردن سينههاشون صرف میکنند، پس زنها با سينههای بزرگ توجه کنند که اجازهدارند ما بهالتفاوت رو با داماد محترم هنگام محاسبهمهريه حساب کنند.ننهجون، ما که اون موقع کسی بهمون نگفت چه گنجينهایداريم، ولی شما حواستون جمع باشه.