خوابم نمیبرهسا عت يک و سی دقيقه نصف شبه واين افکار مغشوش ودرهم مانع استراحت ومخل آرامشمشده.دهنم تلخه و دلم میخوادفرياد بزنم.ولی فرياد زدن هم انرژیمیخواد که حتی توان اون رو هم ندارم.احساس میکنم به روياهای زندگيم خيانت شده و البته مقصراصليش هم خودمم.زندگی مثل يک صحنه تئاتر. اگر برخلاف کارگردان عمل کنی ازصحنه نمايش حذف میشی.ولی من اينم، هيچ وقت برای رسيدن به هدفی، خود واقعيم روانکار نکردم.من هيچ وقت از ترسبیپولی وبیکسی خودم رو قربانی خودم نکردم.از نظر من هروقت يک زن رو دوتاپای خودش ايستاد و از نظر عاطفی بالغشد اون موقع است که عاشق شدنش واقعيه وپايا.شايد من اندکی نق نق بزنم وشايد هم اندکی بيش از اندک.ولی من از اين «خودم »راضيم. اگرمثل ديوژن تمام دنيا رو با چراغیزير پا بگذارم، عاقبت عشقم رو پيدا میکنم. و چه باشکوهه لحظهعشقورزيه چنين عشقی.
●
●
توصيه هايی از يک روانپزشکاين نامه رو يکی از روانپزشکهای مملکتمون برام فرستادند بی خودنيست آمار بيماريهای روانی تو ايران رفته بالا.در ضمن اين نامه رو برای اين اينجا میگذارم تا دوستانی که هوس درست کردن وبلاگ تو سرشونه،به عواقبشهم توجه کنند.و البته اصل نامه:- سلام ندا خانماولين بار که وبلاگت رو خوندم يک کم از نوشتههاتتعجب کردم.از يکی از دوستان که پيشکسوتوبلاگ نويسی (؟؟؟)هست درموردت پرسيدم، اونم جمله جالبی گفت که الان بعد از ۳ـ۴ماه معنی اونو میفهمم« لنگهاشو کرده هوا تا جلب توجه بکنه»واقعاً که آدم لجنی هستی.به عنوان يک روانشناس میخوام دوستانه باهات حرف بزنم(!!!!)همون طور که از وبلاگت پيداست دارای ۲ شخصيت هستیيکی همونی که میگی و ديگه اينکه عاشق جلب توجهی.همين که حسين درخشان اسمت رو تو راديو گفت کلی کيفکردی وقتی هم که اسمت گفته نشده بود کونت سوخته بوداگه دوست داشته باشی باهات بيشتر حرف میزنمخوش باشی.
29.8.02
●
29.8.02
●
آقا از صبح تا به حال اين اشک غماض رهام نمیکنه.اونقدر به خودم بدو بيراه گفتم تا خفه بشم آخه میخواستمبه مامانيم زنگ بزنم وروزمادر رو بهش تبريک بگم ،در ضمننمیخواستم با اشکهام ناراحتش کنم خلاصه بعد از اينکه بر خودمفائق شدم زنگ زدم به مامانم.آقا تا گفتم مادرم روزت مبارک،مامانمچنان گريهی سر داد که نگو، ما هم که منتظرالگريه بوديمشروع کرديم به هق وهق.ولی الان يه فکری به سرم زده که حالم خيلی بهتر شده،تا حداکثر۱ماه ديگه میآم ايران.پيش مامانم و دوستام از چنين فکری چنان حالمبهتر شده که گفتن نداره.روح پدر سوئيس وکار وبار هم کرده ، دارم از دلتنگی دق میکنم، دقم که بکنم که ديگه کارائي مثبت ندارمهورا................ديدارمون در ايران
روز زن رو به تمام زنان و مادران عزيزتبريک میگم
در موردش نمینويسم. اونقدر موضوع دردناک که از نوشتنشهم واهمه دارم. نمیدونم چرا وقتی ناراحت و غمگينم دوستندارم بنويسم، هميشه دوست دارم شاديهای زندگيمو باهاتون تقسيم کنم نه غمهاشو. ولی اگه وقتی که غمگينم از شاديها بنويسم پس میشم دروغگو. دلم نمیخواد بهتون دروغ بگم، همونطور که تا به حال نگفتم.۳۰ سالمه و هنوز در حال دوران و قليان.هنوز هم عاشق ، عاشق شدنم.واقعاً که مسخره است يعنی تو جمعيت ۶ملياردی کره زمينمردی پيدا نمیشه که تو رو دوست باشه،خالص و صره.تو هم اونو.پس خدايا عدالتت کجاست؟ چرا هر کس که دلشکن و بیمقدارهمقرب درگاه تو ،و هر کس که قلبی بزرگ و مهربون داره در قعر ظلمت.واقعاً اگر روز محشری وجود داشتهباشه جواب اين بندگانت رو چه جوریمیخوای بدی؟اگر من به چيزی ايمان نداشته باشم ولی به اين نکته ايمان دارم که دنيا دارالمکافاته.تقاص تمام اين عهدشکنان و قلب شکنان حتماً در اين دنيا داده میشه.
در موردش نمینويسم. اونقدر موضوع دردناک که از نوشتنشهم واهمه دارم. نمیدونم چرا وقتی ناراحت و غمگينم دوستندارم بنويسم، هميشه دوست دارم شاديهای زندگيمو باهاتون تقسيم کنم نه غمهاشو. ولی اگه وقتی که غمگينم از شاديها بنويسم پس میشم دروغگو. دلم نمیخواد بهتون دروغ بگم، همونطور که تا به حال نگفتم.۳۰ سالمه و هنوز در حال دوران و قليان.هنوز هم عاشق ، عاشق شدنم.واقعاً که مسخره است يعنی تو جمعيت ۶ملياردی کره زمينمردی پيدا نمیشه که تو رو دوست باشه،خالص و صره.تو هم اونو.پس خدايا عدالتت کجاست؟ چرا هر کس که دلشکن و بیمقدارهمقرب درگاه تو ،و هر کس که قلبی بزرگ و مهربون داره در قعر ظلمت.واقعاً اگر روز محشری وجود داشتهباشه جواب اين بندگانت رو چه جوریمیخوای بدی؟اگر من به چيزی ايمان نداشته باشم ولی به اين نکته ايمان دارم که دنيا دارالمکافاته.تقاص تمام اين عهدشکنان و قلب شکنان حتماً در اين دنيا داده میشه.
راديو آزادی، که سرش به سازمان سيای آمريکا وصله،چند سال پيش به طور رسمی به وسيله بودجه دولتآمريکا در کشور چک
راه اندازی شد.اين فرستنده راديوئی با پخش برنامه به ۳۰ زبان مختلفدر جهت پوشش کشورهای خاورميانه و جمهوریهای تازهاستقلال يافته در شوروی سابق در در قلب اروپا شروع به کار کرد.و جالبه که در اين ۳۰ زبان، زبانهای انگليسی، فرانسه،آلمانی و ايتاليايی وجود ندارد!يکی از برنامههای پرو پيمون راديو آزادی، بخش فارسیآن است با ۱۰ ساعت برنامه در روز، که يکی از پر کارترينبرنامههای راديويی فارسی زبان در خارج از کشور است.همين امر باعث شد که در شروع به کار اين فرستندهدولت ايران اعتراض شديدی به دولت چک کرد، که چرااجازه دادهاند چنين فرستندهای با حمايت مستقيم امريکادر پراگ، بتواند به پخش برنامه (به خصوص فارسی) بپردازد.چکها هم گفتند، صلاح ملک خويش خسروان دانند.در واقع به هيچ کس مربوط نيست که ما در مملکتمانچه ميکنيم. کمی هم روابط ايران و چک رو به تيرگی گذاشت ولیظاهراً با هم کنار آمدند. خب، حالا بريم سر پز دادن...اين راديو آزادی، با اين همه دبدبه و کبکبه، چند روز پيشاسم ما و وبلاگمان را گفتند. هوراااااااااااااداستان از اين قرار است که بخشی در برنامه فارسیراديو آزادی وجود دارد به نام «گزارش اينترنت» که توسطآقای بهنام ناطقی تهيه و اجرا ميشود.برنامه روز ۱۹ آگوست (يا اوت) اختصاص پيدا کرده بود بهوبلاگ نويسی ايرانيها و طبق روال سنت چند هزار سالهما ايرانيها که از زمان کوروش و داريوش پابرجاست، برایکسب اطلاعات در زمينه وبلاگ نويسی ايرانيها، اولينکسی که برای مصاحبه انتخاب ميشود کسی نيستبه جز حسين درخشان. در واقع صحبتهای حسين درخشان در مورد وبلاگ همراهمتن نوشتاری آن است.با اين توضيح که متن نوشتاری آن که بر اساس متن گفتاریآن تنظيم شده، با هم کاملاً مطابقت ندارد.
روز يکشنبه در سوئيسآقا صبح کله سحر با صدای تهديدگر و متجاوزانه ناقوسهای کليسااز خواب پريدم. دينگ دينگ دينگ....... حالا مگه ول میکنند، انگارناقوسها سرت داد میزنند،بیشرفها پاشين،هنوز خوابيديد،پاشيد پاشيد.عاقبت هم کارشون رو کردند،ما هم پاشديم.بابا اين دين ودين بازی دست از سر ما اينجا هم بر نمیداره.اصلاً مناز زنگ کليساخوشم نمیآد،نمی دونم همش ياد فيلمهای وحشتناک میافتم.خوب بعد از جستجو به دنبال نان در اکثر کمدها،عاقبت صبحانهایترتيب میديم، بعد از خوردن صبحانه تصميم میگيرم برم پياده روی.يه مسيری نزديک خونمون هست محشر. در امتداد مسير در سرتاسر راه يک رودخانه رويايی وجود داره.هوا آفتابی و قشنگه.خطوط نور که با سعی زياد راهی برای خودشون از ميان شاخ و برگهاباز میکنند منظری بديع ايجاد میکنند. در سرتاسر راه پوشيده شدهاز پشتههای تمشک.تمشکی میچينم و به دهن میبرم.از اثر پاک نشدنیقرمزی تمشک رو دستم سرخوشی عجيبی بهم دست میده.اندکی جلوترچند تا فندق نارس روزمين توجهم رو جلب میکنه،تا به حال خبر نداشتم تواين مسير درخت فندق هم هست.اندکی جلوتر باغچهای زيبا پر از گل و صيفیجات وجودداره. چند تا کدو تنبل درشت و نارنجی خوشرنگ دلم رو برده.اونطرفشهم از اين کدو سبزهاست، حتماً به خاطر آناتومی خاصش که شبيه بعضی چيزهاستاسمش کدو فعاله!!!اون بالا تو بالکن پيرزنی مشغوله قلاببافيه. دلم میخواد بدونم تو سرش چیمیگذره.تو امتداد مسيرم پلی از رو رودخونه میگذره، روی پل میشينم و دو تا پاهام رو از دو طرفنردههاش دراز میکنم و خيره میشم به حرکت آب تو اين رودخونه. چند تا تخته سنگ بزرگ تو اين آب، مانع حرکت مستقيم آب میشه. رو تخته سنگها چند تامرغابی با کونشون ور میرند و چربيها رو از کون به تمام بدنشون میمالند. آقا يکيشون باچنان حرصی اينکارو می کنهکه من فکر میکنم الان کونش رو میکَنه میگذاره رو سرش.سيبی با جريان آب غلط زنان از جلو ديدم يواش يواش رد میشه، نمیدونم چرا ياد سهرابسپهریمیافتم. هر چی منتظر میشم تا آشغالی ، پاکت آبميوهای رد بشه، ولی انتظار بيهوده است. از جامپا میشم و به مسيرم ادامه میدم.
24.8.02
●
از خاطرات شهر زوريخ۱-آقا ديروز داشتم برمیگشتم خونه، از تويه دانول زيرزمينی از گوشه ديوار یواش يواشداشتم راه میرفتم، که يکهو دیدم يه مردِ هروئينیو لق لقو در حال دوییدنه .انگار اگر عجله نمی کرد بهقطارش نمی رسيد. همين طور که در حال دويدن بودرسيد به منآقا ما هم همين طور گوشه ديوار صراطالمستقيم راه می رفتيمتا اينکه مردک به مارسيد.آقاهمين طور چسبيد به ما و گريپاچ کرد. حالا هی منتظرم از سمتراستم رد بشه، نخير آقا فقط میخواست از همون گوشه رد بشه.همين طور که در جا گاز می داد شروع کرد بلند بلند به من فحش دادن(هی دو فردامت حورِ)يعنی هی تو جنده لعنتی .پيش خودم گفتم ای بابا انگار مردک مشتری وبلاگه.آقا خواستم يه مشت حواله چونه اش کنم، که گفتم اين خودش همين طوریمردنيه، حالا خون خر میافته گردنم.
۲ـ آقا نزديکيهای خونمون هم يه کاندوم قرمز رنگ ديدم کهافتاده بود گوشه جوب. پيش خودم گفتم ای دل غافل خودشرو خوردن وپوستش وانداختن تو خيابون.آقا حرف کاندوم رنگی شد ،راستی اينجا کاندوم با هزاران رنگ وهزاران طعم میفروشند.آره بهخدا دروغم چيه ، حالا رنگی بودنش رو يک جوری می شه توجيهکرد ولی طعم دار بودنش رو من يکی که نمی فهمم.۳- آقا امروز مامانم زنگ زد بهم که، ديروز خالهام بهش زنگ زده کهپريروز شوهر خالهام در حين گوش دادن راديو آزادی اسم منو شنيده،که از سايتم قدردانی شده. حالا خالهاماز مامانم میپرسه:«خاخر جان ندا اونجه چيکار کِنه؟ ونه اسمه راديو دله بخونستنه. »ترجمه: خواهر جان ندا اونجا چيکار میکنه؟ اسمش رو تو راديو خوندند.صبر کنيد هر وقت متن مصاحبه رو گير آوردم لينکش رو میذارم اينجا.
23.8.02
●
آقا اين سوييسیها دهن مارو سرويس کردنداز بس با نامه برای ما اخطاريه و احضاريه فرستادندبه خدا اگر پول اين کاغذهايی که مصرف میکنند بهخودم میدادند الان يه کارخونه کاغذ سازی تو ايران باز میکردم. راستی تا به حال براتون پيش اومده يک لغت فارسی بنويسيد واحساس کنيد هيچ وقت تو عمرتون اين لغت رو ننوشتيد. درستاين حالت همين الان موقع نوشتن کلمه« کاغذ» بهم دست داد.به نظرم با اين غ و ذ مسخره که پشت سرهم اومدند باعث شدهاين لغت بدذات به نظر بياد.دردناکترين قسمت ماجرا اينه که برای رد کردن اين کاغذها از خونهاونم به حکم اجبار، چون ديگه از فرط کاغذ و کارتون قادر به تنفس وتحرک و بعضاً تحرکهای سکسی نمیتونی باشی بايد پول بدی.آقا روی تخت، مشغول عمليات فتحالمبينی که میبينیبا هر تکانی صدای خرچ خروچ کاغذها درمیآد.اينور و اونور دنبال عامل اين مزاحمت میگردی، کهناگهان به يکصورت حساب ناپرداخته شده برمی خوری. که بعد از مشاهده اين حقيقتانکار ناپذير ، طبيعتت بهوت افسردههاهه می شه.
آقا عجب دنيای شکستنی و فکسنی شدهاين مردهای ( لعن الله عليه) زرت وزورت قلباين زنهای نازنين رو میشکونند.آقا من نمیدونمبرای هر خلاف آبکی يه مجازاتی وجود داره، ولی برایشکستن قلب زنها ، و بعضاً فک و دندهشون تو هيچ دادگاهیشکايتی نمیشه. اگه بدونيد چقدر نامه در اين باره از خانومها دريافت میکنم.میدونيد يه اشکال تربيتی بزرگ در همه ما زنها، بالاخص زنهایشرقی وجود داره، واونم اينه که اگر زنها به هر درجه از موفقيتدر زندگی برسند، اينطوری بهشون تحميل شده که ، تنها زمانیخوشبخت میشند، که اون مرد افسانه ای با اسب سفيدش بياد و بوسهای از لبان زيبا خفته بگيره و اونو خوشبخت کنه.بابا جمع کنيد کاسه کوزتون رو.يه ضربالمثل آلمانی میگه: هر انسانی به تنهايیخودش مسوولخوشبختيه خودشه.اگه ما خودمون به تنهايی خوشبخت و راضی نباشيم، در کنار بهترينمرد دنيا هم خوشبخت نمیشيم.بابا دختره داره تو بهترين دانشگاههای دنيا دکترا میگيره، ولی در آرزویگوشه چشمی از پسره داره میميره.جان من اينقدر به اين مردها حال نديديد. بگذاريد در راه رسيدن به شما له له بزنند.
همون قدر که لوبيا چيتی به فرهنگ مرتبطه،مطالب منهم به همديگه همينطور
۱-چقدر بعضیها ساده و صميمی تو قلبت جا وا میکنند.تنها با کلام، توجه، ومهربانی.چقدر از دروغ بيزارم، دروغ آفت دوست داشتنه.بازنده کسیايست که قلبی رو شکوند . چون اين روزهايافتن قلبی که برات بطپه ، تقريباً نايابه.
۲-اين همسايه بغليمون رو خيلی دوست دارم، دختر ماهيه.خودش ۳۵ سالشه و شوهرش ۲۵ سال. امشب که اونجابودم بهم گفت عکس يه خوک رو بکشم. میخواست من روروانشناسی کنه. آقا بگذريم که هر قسمت يه معنی داشتولی از همه جالبتر اين بود که درازی دم خوک نمايش تمايل سکسی شخصه.ما هم که نقاشيمون رو کشيده بودم و منتظر بقيه بودم الکی بدون اطلاع از مفهوم دمجاتون خالی، تمام صفحه درازای دم خوکم بود. دوستام بريده بودند از خنده.
۳-آقا اين هوای سوئيس دهن ما رو سرويس کرده يه روز يخبندون و فرداش گرمای استوايي.به خدا اگر آهن بگذاری تو اين هوا کج و کوله میشه، چه برسه به آدمها. آقا امروز کلهام ۱۰کيلو بود.
۴-سه روز رژيم اساس گرفتم فقط ميوه و سبزيجات شماها رو شاهد میگيرم اگر بااين روند در عرضيک ماه لاغر نشم بايد يه فکری به حال من بکنيد.
۵-ببينم به نظر شما دوست داشتن يعنی چه؟ من که کم کمدارم قاطی میکنم.
۱-چقدر بعضیها ساده و صميمی تو قلبت جا وا میکنند.تنها با کلام، توجه، ومهربانی.چقدر از دروغ بيزارم، دروغ آفت دوست داشتنه.بازنده کسیايست که قلبی رو شکوند . چون اين روزهايافتن قلبی که برات بطپه ، تقريباً نايابه.
۲-اين همسايه بغليمون رو خيلی دوست دارم، دختر ماهيه.خودش ۳۵ سالشه و شوهرش ۲۵ سال. امشب که اونجابودم بهم گفت عکس يه خوک رو بکشم. میخواست من روروانشناسی کنه. آقا بگذريم که هر قسمت يه معنی داشتولی از همه جالبتر اين بود که درازی دم خوک نمايش تمايل سکسی شخصه.ما هم که نقاشيمون رو کشيده بودم و منتظر بقيه بودم الکی بدون اطلاع از مفهوم دمجاتون خالی، تمام صفحه درازای دم خوکم بود. دوستام بريده بودند از خنده.
۳-آقا اين هوای سوئيس دهن ما رو سرويس کرده يه روز يخبندون و فرداش گرمای استوايي.به خدا اگر آهن بگذاری تو اين هوا کج و کوله میشه، چه برسه به آدمها. آقا امروز کلهام ۱۰کيلو بود.
۴-سه روز رژيم اساس گرفتم فقط ميوه و سبزيجات شماها رو شاهد میگيرم اگر بااين روند در عرضيک ماه لاغر نشم بايد يه فکری به حال من بکنيد.
۵-ببينم به نظر شما دوست داشتن يعنی چه؟ من که کم کمدارم قاطی میکنم.
شاه توت و فال گردويادش به خير...
خوابم نمی بره . از فرط انزجار، از فرط بیزاری.از خودم گله دارم.از خودم منزجرم. از اين خود ساده دل.ولی خب، حداقل خوبی تنفر برای من، انگيزه برایحرکته و بهتر شدن. فردا دگر گونه عمل می کنم.قاطع و مصمم.پس تا صبح يه چرت بزنم و پاشم.
روزگار نامهربانيست ای نازنين
نه عشقی نه ماچی نه سکسی نه حتی يه تلويزيونی(از فيلم گوزنها)دلم تنگه، برای ايران ، برای خونمون، برای مادرم، خواهرهام.با وجود تمام استقلالی که دارم و سرم حتی جلو خدا خم نميشههنوزهم بچه ام. محتاج عشق بیشائبه و مهربانی مادرم هستم.دلم برای بوی مامانم تنگ شده.من خيلی زود بزرگ شدم و خونمون رو ترک کردم برخلاف خيلی ازدخترها که بعد از ازدواج و ۴تا بچه هنوز هم وابسته به مادرشونند.۱۸ سالم بود که شروع کردم به تنها زندگی کردن. توی تهرون دانشجو بودم.يه خونه کرايه کرده بودم که زير زمين خونهای بود با پول پيشی که داده بوديمماهی ۱۲۰۰۰ تومان کرايه میدادم. پول توجيبی از مامانم ۲۰۰۰۰تومان میگرفتمکه بعد از دادن کرايه ۸۰۰۰ تومن برام میموند خودم هم شاگرد خصوصی(شيمی) داشتمو خوب يه مقدار پول اونجا گيرم میامد.تمام اين وقايع مربوط به سال ۱۳۷۰ هجری شمسی.نقش پدرم تو زندگی من خيلی کمرنگ بود. هيچ وقترابطه خوبی با هم نداشتيماصلاً آدم احساساتی نيست. نه تهرون نه اينجا سوئيس نه يکبار بهم زنگ زدو نهبه ملاقاتم اومد. يکبار نپرسيد دخترم کمو کسری داری يا نه؟مادرم رو دوست دارم چون مادرمه. ولی مادرمم هم نقايص زيادی داره.خيلی نگرانه. هميشه موجی از نگرانی رو به من انتقال میده.تو خونه ما خبری از لوس کردن نبود. و هميشه خدا ما مقصر بوديم.هيچ وقت کسی قربون صدقه ما نرفت. برای همين من عاشق مهر دادنم . عاشق مهرورزيدن.تمام وجودم قلبه. تمام وجودم عشق.حيف که هيچکس قدر من و ندونست.میبينم دخترهای خودخواه و ناسازگار و بددهن و بیسوادچه مورد پرستش شوهرشونند.ولی من .........ولی من شما رو دارم ، عاشق تک تک شماهام.عشقم رو وشاديهای زندگيمو در قالب واژههابا شما تقسيم میکنم.چقدر از شما مهر دريافت میکنم چقدر عشق.دلم میخواد بر گونههمه شما بوسهای بهيادگار بگذارم، به نشان عشق و قدردانی.به نشانه عشق و قدردانی
12.8.02
●
نه عشقی نه ماچی نه سکسی نه حتی يه تلويزيونی(از فيلم گوزنها)دلم تنگه، برای ايران ، برای خونمون، برای مادرم، خواهرهام.با وجود تمام استقلالی که دارم و سرم حتی جلو خدا خم نميشههنوزهم بچه ام. محتاج عشق بیشائبه و مهربانی مادرم هستم.دلم برای بوی مامانم تنگ شده.من خيلی زود بزرگ شدم و خونمون رو ترک کردم برخلاف خيلی ازدخترها که بعد از ازدواج و ۴تا بچه هنوز هم وابسته به مادرشونند.۱۸ سالم بود که شروع کردم به تنها زندگی کردن. توی تهرون دانشجو بودم.يه خونه کرايه کرده بودم که زير زمين خونهای بود با پول پيشی که داده بوديمماهی ۱۲۰۰۰ تومان کرايه میدادم. پول توجيبی از مامانم ۲۰۰۰۰تومان میگرفتمکه بعد از دادن کرايه ۸۰۰۰ تومن برام میموند خودم هم شاگرد خصوصی(شيمی) داشتمو خوب يه مقدار پول اونجا گيرم میامد.تمام اين وقايع مربوط به سال ۱۳۷۰ هجری شمسی.نقش پدرم تو زندگی من خيلی کمرنگ بود. هيچ وقترابطه خوبی با هم نداشتيماصلاً آدم احساساتی نيست. نه تهرون نه اينجا سوئيس نه يکبار بهم زنگ زدو نهبه ملاقاتم اومد. يکبار نپرسيد دخترم کمو کسری داری يا نه؟مادرم رو دوست دارم چون مادرمه. ولی مادرمم هم نقايص زيادی داره.خيلی نگرانه. هميشه موجی از نگرانی رو به من انتقال میده.تو خونه ما خبری از لوس کردن نبود. و هميشه خدا ما مقصر بوديم.هيچ وقت کسی قربون صدقه ما نرفت. برای همين من عاشق مهر دادنم . عاشق مهرورزيدن.تمام وجودم قلبه. تمام وجودم عشق.حيف که هيچکس قدر من و ندونست.میبينم دخترهای خودخواه و ناسازگار و بددهن و بیسوادچه مورد پرستش شوهرشونند.ولی من .........ولی من شما رو دارم ، عاشق تک تک شماهام.عشقم رو وشاديهای زندگيمو در قالب واژههابا شما تقسيم میکنم.چقدر از شما مهر دريافت میکنم چقدر عشق.دلم میخواد بر گونههمه شما بوسهای بهيادگار بگذارم، به نشان عشق و قدردانی.به نشانه عشق و قدردانی
12.8.02
●
هرکی واجبی می ماله، پا لرزش هم بايد بشينه
آقا، مامان ما هر از گاهی لابلای چيزهايي که میفرستهچند تا از اين مجله های بیکلاس و حيف وقت ،برای مامیفرسته، که خدايی ناکرده معلومات عمومی دلبندشدر غربت دچار بيماری هلِلِپ(اسهال) نشه. از جمله اين مجلهها مجله «خانواده» و «زنروز» و از اين قبيل مجلههاست که ما هميشه اونها رو تو توالت میخونيم.واقعاً شکم کار بيار خوبيه، اگه میگين نه، يکبار امتحان کنيد. از همه با مزهتر ستونهای تبليغاتشه. ـ چاقی و لاغری تضمينی در ۵جلسه ـ گونه گذاری وگونه برداری بدون عمل جراحیـ کمربند ماهوارهای برای لاغریولی ۲ تا از تبليغها که توی مجله «زن روز» دهن سرويس میکنه، يکی ترک اعتيادِ و ديگری تبليغ «تيزبر خوشبو» يا به زبان خودمونی « واجبی».من نمیدونم چرا مصرف واجبی در ايران زياد شده فکر کنم رابطه مستقيم با ايجاد خانههای عفاف داره.آقا اين واجبی من رو ياد يک خاطره جگرخراش میندازه که باعث شد اولين و آخرين بار مصرف واجبيم باشه. موضوع از اين قرار بود که سال دوم دانشجويیام من و دوستم ميترا پيش يه خانم پير و وسواسی پانسيون شديم، در واقع يه اطاق در آپارتمان اين خانم داشتيم و با او يک جا زندگی میکرديم.از مقررات اين خونه اين بود که ما اجازه داشتيم فقط هفتهای يکبار بريم حموم. از خونه هم که بيرون نمیرفت، هميشه خدا هم تو سالن خونه که در بزرگ شيشهای داشت مینشست که سمت راستش توالتو سمت چپش حموم بود و تلويزيون تماشا میکرد.آقا يک شب زد و فخری خانم که ايشان ارادت خاصی بهشون داشت دعتشون کردند. ما هم که قند تو دلمون آب شده بود، تا شب لحظه شماری می کرديم. دوستم ميترا، مامانش از گرگان براش واجبی مخصوص فرستاده بود. قرار شد همون شب به پر و پاچه مون بماليمو بعد برخلاف مقررات بريم حموم. واقعاً جشنی بود برای ما.آقا تو اطاق روزنامه پهن کرديم و دِبمال واجبی. من هم دفعه اولم بود و از بوی واجبی داشتم خفه میشدم. بعد از اين که از واجبی مالی فارغ شديم، لخت و عور نشستيم رو روزنامهها و يه سيگار چاق کرديم و گل بگو گل بشنو.تازه چونهمون گرم شده بود و کم کمک تکههای کنده شده مو داشت نمايان میشد که صدای بهم خوردن در وشنيديم. ای دل غافل حالا چه خاکی بسر کنيم؟ بلافاصله در اطاقو بستيم.آذر جون (صاحب خانه) برگشته بود خونه، و يه راست رفت سراغ تلويزيون، در واقع شاهراه توالت و حمام. بدبخت شده بوديم، بویگند واجبیداشت خفهمون میکرد، عاقبت به اين نتيجه رسيديم که بريم توالت پاهامون رو بشوريم. همون طور که واجبی به پاهامون ماسيده بود شلوار کرديم پامون. اول دوستم ميترا رفت و بعد از زمانی که يک قرن بر من گذشت برگشت.بعد نوبت من بود. تا پام رو گذاشتم تو سالن، يک تيکه گنده واجبی، که الان خشک و آهکی شده بود از پاچه شلوارم ريخت رو زمين.خدارو شکر نفهميد. تو توالت هم يه قالب صابون رو انداختم تو سوراخ توالت، تا فرداش تا آب میريختی، کف میکرد ومیاومد بالا.صبح اون روز، آذر جون هی به خورده واجبيهای خشک شده که توی سالن ريخته شده بود نگاه میکرد و بعدش به سقف. فکر میکرد يه تيکه از گچ سقف ريخته پايين.!!!!
آقا، مامان ما هر از گاهی لابلای چيزهايي که میفرستهچند تا از اين مجله های بیکلاس و حيف وقت ،برای مامیفرسته، که خدايی ناکرده معلومات عمومی دلبندشدر غربت دچار بيماری هلِلِپ(اسهال) نشه. از جمله اين مجلهها مجله «خانواده» و «زنروز» و از اين قبيل مجلههاست که ما هميشه اونها رو تو توالت میخونيم.واقعاً شکم کار بيار خوبيه، اگه میگين نه، يکبار امتحان کنيد. از همه با مزهتر ستونهای تبليغاتشه. ـ چاقی و لاغری تضمينی در ۵جلسه ـ گونه گذاری وگونه برداری بدون عمل جراحیـ کمربند ماهوارهای برای لاغریولی ۲ تا از تبليغها که توی مجله «زن روز» دهن سرويس میکنه، يکی ترک اعتيادِ و ديگری تبليغ «تيزبر خوشبو» يا به زبان خودمونی « واجبی».من نمیدونم چرا مصرف واجبی در ايران زياد شده فکر کنم رابطه مستقيم با ايجاد خانههای عفاف داره.آقا اين واجبی من رو ياد يک خاطره جگرخراش میندازه که باعث شد اولين و آخرين بار مصرف واجبيم باشه. موضوع از اين قرار بود که سال دوم دانشجويیام من و دوستم ميترا پيش يه خانم پير و وسواسی پانسيون شديم، در واقع يه اطاق در آپارتمان اين خانم داشتيم و با او يک جا زندگی میکرديم.از مقررات اين خونه اين بود که ما اجازه داشتيم فقط هفتهای يکبار بريم حموم. از خونه هم که بيرون نمیرفت، هميشه خدا هم تو سالن خونه که در بزرگ شيشهای داشت مینشست که سمت راستش توالتو سمت چپش حموم بود و تلويزيون تماشا میکرد.آقا يک شب زد و فخری خانم که ايشان ارادت خاصی بهشون داشت دعتشون کردند. ما هم که قند تو دلمون آب شده بود، تا شب لحظه شماری می کرديم. دوستم ميترا، مامانش از گرگان براش واجبی مخصوص فرستاده بود. قرار شد همون شب به پر و پاچه مون بماليمو بعد برخلاف مقررات بريم حموم. واقعاً جشنی بود برای ما.آقا تو اطاق روزنامه پهن کرديم و دِبمال واجبی. من هم دفعه اولم بود و از بوی واجبی داشتم خفه میشدم. بعد از اين که از واجبی مالی فارغ شديم، لخت و عور نشستيم رو روزنامهها و يه سيگار چاق کرديم و گل بگو گل بشنو.تازه چونهمون گرم شده بود و کم کمک تکههای کنده شده مو داشت نمايان میشد که صدای بهم خوردن در وشنيديم. ای دل غافل حالا چه خاکی بسر کنيم؟ بلافاصله در اطاقو بستيم.آذر جون (صاحب خانه) برگشته بود خونه، و يه راست رفت سراغ تلويزيون، در واقع شاهراه توالت و حمام. بدبخت شده بوديم، بویگند واجبیداشت خفهمون میکرد، عاقبت به اين نتيجه رسيديم که بريم توالت پاهامون رو بشوريم. همون طور که واجبی به پاهامون ماسيده بود شلوار کرديم پامون. اول دوستم ميترا رفت و بعد از زمانی که يک قرن بر من گذشت برگشت.بعد نوبت من بود. تا پام رو گذاشتم تو سالن، يک تيکه گنده واجبی، که الان خشک و آهکی شده بود از پاچه شلوارم ريخت رو زمين.خدارو شکر نفهميد. تو توالت هم يه قالب صابون رو انداختم تو سوراخ توالت، تا فرداش تا آب میريختی، کف میکرد ومیاومد بالا.صبح اون روز، آذر جون هی به خورده واجبيهای خشک شده که توی سالن ريخته شده بود نگاه میکرد و بعدش به سقف. فکر میکرد يه تيکه از گچ سقف ريخته پايين.!!!!
11.8.02
●
رذالت و شنائت فرهنگی
مردم شهيد پرور شهر زوريخ (سوئيس)، ديروز، ۱۱ آگوستدر يک تظاهرات خيابانی يک ميليون نفری با رمز «Street Parade» مشت محکمی بر دهان ياوه گويان شرقو غرب کوبيدند.ازدحام غير قابل تصوری بود. البته من از تلويزيون ديدم، چون اگر اونجا طلا هم تقسيم کنند من نميرم. واقعاً حماقت و بیشعوری و شوت بودن ملت در اين جشن بواضح مشخصه. خيلی هم دلم خنک شد، ديروز هواسرد بود و يکريز بارون میاومد.ديروز دهمين سال برگزاری اين گرد همائی خود جوشمردمی بود که از سال ۱۹۹۲، هر ساله به طور تقريبیحدود ۲۰ ٪ نسبت به سال قبل به جمعيت شرکت کنندهافروده شده است. تا جائی که در مراسم بزن و بکوب امساليک ميليون نفر شرکت داشتند.(با توجه به اينکه جمعيت شهر زوريخ حدود ۴۰۰ هزار نفره. البته جمعيت زوريخ روزها با شبها کلی اختلاف داره، يعنیروزها خيلی بيشتره. چون خيلی ها از شهرهای اطرافبرای کار به زوريخ ميان و عصرها برميگردند.)در واقع جمعيت شهر زوريخ سالی يکبار ، اونهم فقط به مدت يک روز،۳ برابر ميشه.يک ميليون نفر با قيافهها و لباسهای اجق وجق. احتمال ديدن آدمی با قيافه و لباس عادی در اين مراسميک ميليون نفره تقريباً وجود نداره.مشابه چنين مراسمی هر ساله در شهر برلين آلمان همبرگزار ميشه.بگذريم که هنوز جامعه شناسان در توجيه چنين گرد همائیبا چنين شکل و شمايلهائی انگشت به دهان موندهاند. اما به نظر من، بابا از فرط رفاه و بیخيالی زدند به درٌه جيمبو.به قول مازندرانيها:شه کنگِ حِِنا ونه. يعنی طرف از بس پول داره، ديگه کونش رو هم حنا میگذاره.تلويزيون يه دختر و پسری رو نشون میداد که پسره به عضو ناشريفش و دختره به نازش يک عالمه حلقه و گوشواره وصل کرده بودند.(البته گوشواره که چه عرض کنم کي....واره و ک.....واره.خوب خدا شفاشون بده.اينهم چند تا عکس از اين مراسم:۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸، ۹، ۱۰
آدرس سايت هم اينجاست، که در اين سايت به ۴ زبانانگليسی، فرانسه، آلمانی و ايتاليائی اطلاعات کاملیدر مورد Street Parade همراه عکس و فيلم و تفضيلات در اختيار امت هميشه در صحنه قرار داده شده.
خورشيد خانمخورشيد عزيزم من رو مورد لطف قرار دادندخورشيدم از همين تريبون از شما بواسطه عدمپاسخگويی به ايميلهايتان هزاران بار معذرت میخوام.میدونی چند وقته که اصلاً سراغ ايميلهايم نرفته بودمبواسطه همان سفر طول و دراز در خودم. میدونی سيستم فحش خوريم دچار اسهال خونی شده بود.الان دوباره روی فرمم و تحمل لغات مکرمه «جنده و آکله وپتياره و پاچه پاره و .......... رو دارم»و اما در مورد تعليم ماچ بازی، خواهرم گرفتی مارو،ما مگستيم. ما کی باشيم که در قبال اَبَرماچ بازانابراز وجود کنيم
●
●
بی فولیاز مزايای زندگی در خارج اينه که يه چيزهايي تجربه میکنیکه هرگز در ايران تجربه نمیکردی، حداقل در ايران من تجربهنکردم. مثلا بی پولی، آقا توجه کنيد بیپولی، نه کم پولی.ديروز کارم به جايی رسيد رفتم سراغ جعبه شعبده بازی،آخه اونجا يه ۵ فرانکی برای کار شعبده بازی گذاشته بودم.من يه خری هستم که، خدا، ناکرده حساب. خيلی ولخرجم، مخصوصاً دوست دارم وقتی مهمون میآد خونمون، بايد با بهترين ها، در حد امکان، ازش پذيرايي کنيم.قربونش بشم که حداقل هر شب يه مهمان خونه ماست.اصلاً از آدمهای خسيس عُقم میگيره.
مشکلات بعضيها و مشکلات مااينجا يه برنامه تلويزيونی هست به نام دادگاه که در اون علت دعواها ومراجعه افراد به دادگاهها رو نشون میده.اينجا تو روزنامهها خيلی وقتها هتلهايي رو تبليغ میکنه که در يه تاريخمعين، هفتهی رژيم دارند. به اين مفهوم که حداقل ۱۰۰۰ فرانک(يک دلار آمريکا = ۱.۵ فرانک سوئيس) برای يک هفتهبايد بدی و در اين هتلها در اين يک هفته از غذاهای کم کالری استفاده میکنی.ورزشهای اجباری، ماساژ، حمامهای عجيب مثل حمام شکلات و از اين جورقرتی بازيها. يه خانم که از اين هتلها استفاده کرده بود، در دادگاه ادعا داشت که در اين زمان ازآشپزخونه هتل بوی بسيار هوس انگيز يه کيک اومده، که چون اين خانم در رژيمبودند، دچار رنج روحی وافسردگی شدند!!!!! وبايد هتلچيه پولش و پس بده.
********************************
قابل توجه خانمها با رينگ پستونهای سوپر دولوکسنظر باينکه امروزه خانمها پول بسيار زيادی برایبزرگ کردن سينههاشون صرف میکنند، پس زنها با سينههای بزرگ توجه کنند که اجازهدارند ما بهالتفاوت رو با داماد محترم هنگام محاسبهمهريه حساب کنند.ننهجون، ما که اون موقع کسی بهمون نگفت چه گنجينهایداريم، ولی شما حواستون جمع باشه.
مشکلات بعضيها و مشکلات مااينجا يه برنامه تلويزيونی هست به نام دادگاه که در اون علت دعواها ومراجعه افراد به دادگاهها رو نشون میده.اينجا تو روزنامهها خيلی وقتها هتلهايي رو تبليغ میکنه که در يه تاريخمعين، هفتهی رژيم دارند. به اين مفهوم که حداقل ۱۰۰۰ فرانک(يک دلار آمريکا = ۱.۵ فرانک سوئيس) برای يک هفتهبايد بدی و در اين هتلها در اين يک هفته از غذاهای کم کالری استفاده میکنی.ورزشهای اجباری، ماساژ، حمامهای عجيب مثل حمام شکلات و از اين جورقرتی بازيها. يه خانم که از اين هتلها استفاده کرده بود، در دادگاه ادعا داشت که در اين زمان ازآشپزخونه هتل بوی بسيار هوس انگيز يه کيک اومده، که چون اين خانم در رژيمبودند، دچار رنج روحی وافسردگی شدند!!!!! وبايد هتلچيه پولش و پس بده.
********************************
قابل توجه خانمها با رينگ پستونهای سوپر دولوکسنظر باينکه امروزه خانمها پول بسيار زيادی برایبزرگ کردن سينههاشون صرف میکنند، پس زنها با سينههای بزرگ توجه کنند که اجازهدارند ما بهالتفاوت رو با داماد محترم هنگام محاسبهمهريه حساب کنند.ننهجون، ما که اون موقع کسی بهمون نگفت چه گنجينهایداريم، ولی شما حواستون جمع باشه.