Wednesday, July 31, 2002

07/01/2002 - 07/31/2002

29.7.02
هيأت وبلاگداران حسينیديروز جمعی از وبلاگداران به سرکردگی حسين درخشان وارد منطقه کلاردشت شدند.خوب اين هم تيتر اول روزنامه هااولش که خوندم باورم نشد، که اين جمع چگونه بدون ‌وجود اَبر وبلاگداران (ندا جان) به اين مسافرترفتند.آقا چه پسرهايي، والله ما رو انداختن ينگ دنيا، يه چيز هم دادن دست ما برای خالی نبودن عريضهخودشون پسرها رو به يغما بردند.خورشيد ، دستتو از اون بکش وگرنه چشماتو در می آرم، فکر کنم ‌خورشيد بی چشم هم .......هی پينک فلويديش دستتو بکش وگرنه خشتک بر سرت پرچمه.دِدِدِ اين احسان چه بی حيا شده رفته پشت درخت شلوارشو کشيده‌ پايين، صبر کنيد ببينم منتظر کدوم بی حياايه؟ نه بابا بيچاره جيشش گرفته بود، دِدِدِ تمام جيشش ريخت رو کفشش، يادم باشهيه نصف وياگرا براش بفرستم.ديروزبعد از اينکه مطلع شدم دوستان به شمال رفتتند، چنان جيغی کشيدم که اکبر آقا شرتش پاره شد.بهم می‌گه چته؟منم ميگم:- دلم می خواست تو اون اتوبوس بودم و عاشق يکی می‌شدماکبرآقا:- چشمم روشن پس من اينجا برگ‌چغندرممنم که ديدم اوضاع خيلی سه شده، گفتم:- نه منظورم اينه که تو هم تو اتوبوس بودی و من دوباره عاشقت می‌شدماکبر آقا در حاليکه نگاه سفيه در نادانی! به من انداخت گفت:- واقعاً که بی‌حيايي

20.7.02
آخرين کشفيات در مورد پنير kiriروکش آلمينيومی دور پنير را به روشی که از طرفکارخانه سازنده پيشنهاد شده باز کنيد تا به نتيجه دلخواه برسيد.


خوب من هم از سفر برگشتم . ولی عجب سفرطول و دراز و پر مخاطره‌ای بود.کجارفته بودم؟ -- چين؟-- نه بابا- سفر به اعماق زمين؟- ای..- به فضا؟- نزديک شدیبذاريد خودم بگم:رفته بودم تو خودم، خيلی وقت بود که با «من» وجودم غريبه شده بودمدور و برم خيلی شلوغ شده بود، کم‌کم داشتم خاله زنک می شدمنسبت به حرفها حساس شده بودم. ارزشهای آمالی و آرمانيم در آستانهسقوط بودند. نسبت به خودم غريبه شده بودم و بی اطمينان.راستش دچار بحران شده بودم. با يه اِمشی رفتم تو خودم و همه اون احساساتنابکار رو اِمشی آلود کردم.شايد هنوز هم بو گند اِمشی بدم، ولی به حرمت روزهای خوش بويم منو ببخشيد.يا علی ما باز هم اومديم تو ميدونيکی ودوتا، دوتا و سه‌تاو....بچرخ تا بچرخم.


.5.7.02
اين آقا احسان گل عاشق شده (بادو بادو مبارک بادو، ايشالا مبارک بادو)فقط توش مونده چطوری به طرف بگه که دوسش داره.برای همين توی وبلاگش از ملت کمک خواسته.انواع و اقسام پيشنهادات هم بهش شده.(توی قسمت نظر خواهی وبلاگش)اصلاً بگه يا نگه، اگر بگه چطوری بگه.يکی از پيشنهادات را که آقا مسعود داده، عيناًاينجا مينويسم.اين آقا مسعود وبلاگ نداره (چه حيف) و فقط يهآدرس ايميل اونجا گذاشته.و اينم پيشنهاد مسعود:
- روش جوادی: اسمشو روی بازوت خالکوبی ميکنی، يه نامه عاشقانه با چند بيت شعرکه با يه سری گل و پرنده تزيين شده مينويسی، با موتور هوندا سر مسير دبيرستان گيرش مياری و نامه رو بهش ميدی، بعدم يه تک چرخ ميزنی و ميری.- روش ياهو مسنجری(High Tech): خوبيش اينه که لازم نيست تو چشای طرف مستقيم نگاه کنی و برای آماتورها اين خيلی کمک بزرگيه، از آيکونهای گوگولی بگولی هم ميتونی برای رسوندن مفهوم استفاده کنی، و بديش اينه که بعضی وقتها توی چت يه سوء تفاهمهايی پِيش مياد که خر بيار و باقالی بار کن!!! (اين روش کلا توصيه نميشود!) - روش بچه خرخونی: همون داستان جزوه و اينا که خودت واردی - روش خرکی: جلوی يکی از اين پاترول سياهها بوسش کن که بدونه به خاطرشهمه کار می کنی.- روش مذهبي خفن: به يکي از دوستاي متاهلت بگو که به خانومش بگه که به دختره بگه که دختره به باباش بگه اگه اجازه بدن آقاي احسان خان به همراه خانم والده براي امر خير خدمت برسن ..... - روش آماتوري (ازگلي): خيلي کم حرف ميزني، زياد عرق ميکني، چشماتو به چشماشخيره ميکني، بعد يه دفعه روتو اونور ميکني که فکر نکنه به چشماش خيره شدي! (اونم همين کارو ميکنه احتمالا)، با هم ميرين فيلم مريم مقدس توي سالن 1 عصر جديد، تمام طول فيلم دستاتون تو دست همه و تنها چيزي که نميبيني فيلمه، ايميل ميزنين، تلفن ميزنين، چت ميکنين، بيرون ميرين، دو سه ماه همين جوري ميگذره، تا اينکه يه روز توي يه رستوران نزديک ميدون فردوسي ميگي ميدوني چيه، من ديگه نميتونم بهت نگم، من دوست دارم، خيلي زياد. اونم قشنگترين لبخند دنيا رو ميزنه و ميگه جدي ميگي؟ (حالا ميدونه که جدي ميگي ها)، بعد اونم بهت ميگه که ميدونسته سه ماهه زور ميزني اينو بگي ! و يواشکي ميگه که اونم بله.....هي جووني کجايي.. (اين روش جواب داده!)- از شوخي گذشته، Eye Contact بهترين روشه، هنوز يادمه روي داشبورد يه مسافر کش خط آرياشهر فاطمي نوشته بود:- "نمي خواهم بگويم دوستت دارم، ميخواهم بداني دوستت دارم" (آخر Refrence بود! )


خب به سلامتی ما هم جام جم دار شديم.نميشه گفت همه برنامه‌هاش خوبه،ولی خوبهم توش پيدا می‌شه.سريال همسايه ها، خانه پدری
و .....چند روز پيش يک عده دانشجو و استاد دانشگاهشهيد بهشتی رو آورده بودند تو يک برنامه کمدی.همون مجري‌يه کچل و شکم گنده که قبلاً تو برنامه کودکبچه‌ها رو می‌گذاشت سر کار. خلاصه همه چی اين برنامهبی‌ربط بود. پشت صحنه، يه ژيان قرمز از کارتون بود، بعد تو باغ همه ‌رویچهار پايه نشسته بودند و آقای مجری می‌ايستاد پشت آدمهاو باهاشون مصاحبه می‌کرد اونم در مورد روبوت.
برنامه خانوادهيک حاج آقايی دعوت شده بود خانم مجری: - حاج آقا توصيه شما برای يک ازدواج موفق چيه؟حاج آقا: - زن و مرد بايد باهم ترکيب بشند،مثل سديم و کلر ،که ترکيب اينها نه کلر هست نه سديم، و هر ترکيب شدنی، قوانين خاصخودش رو داره، مثلاً اگر مس رو با کلر ترکيب کنيم بايد ۲ تا کلر بگيريم.زوجها نبايد مثل براده آهن و شن باشند که با يک آهن ربا بشه جداشونکرد!




2.7.02
مدل موی «رونالدو»ئی در کلکته
!