Wednesday, May 29, 2002

05/01/2002 - 05/31/2002

29.5.02
به اعتقاد بعضی و يا شايد هم برخی و شايد هم خيلی از دوستانمن زنی جنده هستم. چرا؟ چون من برای فرديت و هويت زنانه‌امارزش قائلم.چون من نخواستم با مردی زندگی کنم که من رو استثمار کنه.مردی که در ازاء لقمه نانی که بهت می‌ده، بايد تمام خواسته‌هایانسانی و زنانه‌ات را قربانی کنی و تمام عمر با کوله باری از عقدهزندگی به سر بری. چرا؟ چون اگر از اين منجلاب در بيائی مردم ميگن...چقدر از جمله « مردم می‌ ‌گن......» حالم بهم می‌خوره.آخه داداش من، خواهر من، مگه خودتون قدرت ادراک و تجزيه تحليل نداريد.واقعاً که ملت بی‌رحم و بی‌گذشتی هستيم. زنی به خاطر يک گناه کرده و شايد ناکرده،بايد تا آخر عمر انگ پالون کجی رو با خودش يدک بکشه.پس کجاست اون حس انسان دوستی و مهربانی ايرانيها که پُز اونو به خارجيها می‌‌ ديم؟ وقتی حرف فاميل دوستی و توجه به هموطن به ميون می‌آد، تو دنيا شماره يکيم.برين کشکتون رو بسابيد، حالم از همه اين دروغهاتون بهم می‌خوره. دست تک تک شما آلوده به خراب کردن آينده و سرنوشت يک زنه.با حرفهاتون، حماقتهاتون و حسادتهاتون. شماييد که فاحشه‌ايد، شماييد که فاسديد.و اگر قيامتی باشه همتون رو بايد از زبون آويزون کنند.قوم کثيفی هستيد که هزاران سال هم اگر آب توبه رو سرتون بريزند لجن وجودتون پاک نمی‌شه.اگر دوست داشتن مردی که در کنارت گام برمی‌داره، نه اينکه در هر قدم پاتو لگد کنه، جند‌گيه، پس من جنده‌ام.اگر دوست داشتن مردی که با لغت غيرت بيگانه ‌است ولی تمام وجودشمملو از احساس زيبای مردانه است فاحشگييه، پس من فاحشه‌ام.مردی که من رو هيچ وقت محکوم به دوست داشتنش نکرد بلکه با ارزشقائل شدن برای هويت زنانه‌ام من رو اسير خودش کرد.مردی که تمام خواسته‌هام رو با روی گشاده جامه عمل می‌پوشونه.مردی که هر شب راه طولانی رو طی می‌کنه تا من رو از سر کار برگردونه.خونمون هميشه پر مهمونه، بدون اينکه کوچکترين فشاری به من بياد، خودش بهترين غذا هارو درست می‌کنه، بهترين نون، بهترين شيرينیخامه‌ايهای دنيا رو. مردی که موهامو کوتاه می‌کنه، مردی که با روی گشاده تمام کارهایکامپيوتريمو می‌کنه و...........اگه دوست داشتن چنين مردی فاحشگيه پس من فاحشه‌ام.با شمام، شما که دهنتون مثل گاله گشاده، تا به حال ساعتها وقتتون رو صرف آدمی‌ ‌کرديد که قادر به قورت دادن غذا نيست و بايد با حوصله غذا به دهنش بگذاری؟آيا شبها، ساعتها سر بيماری رو که از درد قدرت تکون خوردن ندارهرو نوازش کردی تا خوابش ببره؟آيا ساعتها پای درد دل مريضی نشستی که زندگيش جهنمی بيش نبوده؟آيا تنها اميد و تنها کس مريض رو به احتضاری بودی که تو تنها اميدشی؟آيا دست مريضی رو در دست گرفتی تا بهش کمک کنی راحتر و آرامتر بميره؟آيا کسی در آغوشت جان داده؟آيا تا به حال انسان رنج کشيده‌ای خواسته بزور دستات رو ببوسه؟با توام تو آدم ترسو و خودخواه، آيا تا به ‌حال يک مريض ايدزی رو در بغل گرفته‌ای؟ای تويی که، تنها مشغوليت فکريت يک تيکه بکارت زنه و تنها فاجعه زندگيت نبودن اون.اگه انجام همه اين کارها جندگيه پس من جنده حرفه‌ايم و به جنده بودنم افتخار می‌کنم.اگر من جنده‌ام و شما کثافتها شريف، پس به عدالت خدا بايد شک کرد.


يکی از ايراداتی که به ادبيات غنی فارسی وارد است اينه که با توجه به داشتن هزارهاشاعر و اديب و نويسنده، ادبيات ما از داشتن طنز پرداز در فقر بوده و هست، که دلايلشرا بايد متخصص‌ها و صاحب نظر‌ها برسی و کندو کاو کنند.تعداد طنز نويسان تاريخ ادبيات ايران حتی به تعداد انگشتان يک دست هم نميرسد.عبيد ذاکانی،‌ ايرج ميرزا، هادی خرسندی و ابراهيم نبوی کل تاريخ طنز ادبيات ايران رارقم ميزنند. و تعداد کمی طنز نويس معاصر که چندان جای پای پر رنگی در ادبيات از خودبه جای نگذارده‌اند.ولی با وجود اين کمتر ملتی هست که اين چنين طنز و لطيفه و شوخی دربطن جامعه‌اش ريشه دوانده باشد.مصداق کوچکی از اين حرف همين صفحه نظر خواهی است.صفحه‌های نظر خواهی، که زير مطالب نوشته شده در تاريخ‌ ۲۰/۵/۲۰۰۲ و در تاريخ۲۷/۵/۲۰۰۲، خود صحت اين مدعا است.
28.5.02
آقا از صبح تا به حال چه بکن بکنی تو صفحه ما راه افتاده.کجا؟همين جا،‌ اين پائين، توی قسمت «نظر خواهی»اصلاً بابا چند نفر به يک نفر، اين طفلک «برادر» يه شکری خورده،داشته تمرين copy and paste ميکرده، عجب داستان سوزانگيزناکی شده‌ها...اصلاً بابا فکر من بيچاره را هم بکنيد که بزودیميخوام بيام ايران. (سانسور از نوع دو نبش)حالا که اينطوره، «مرگ بر هر کی نامرده»و زنده باد ندا جون.ولی خودمونيم من عاشق طنز ايرانيهام. وقتی صفحه نظرات وخوندم از خنده پس افتادم.خدا باغ تون رو آباد کنه، از فحش خار مادر هم دريغ نکرديد.بايد به عرضتون برسونم هيچ قصد پاک کردن اين فحش‌ها روندارم. چون اين زبان قشر عظيمی از جامعه است و با حذفاون ، يعنی خودمون رو حذف کرديم.پس يا علیبچرخ تا بچرخيم.
27.5.02
مثل اينکه بعضی از برادران (شايد هم خواهر - بعيداً) در درک ما در زبانفارسی شک دارند، برای همين يک جمله را شونصد بار نوشتن و در صفحهنظر خواهی ما که زير مطلب ۵ مای ۲۰۰۲ هست، ارسال کردن!اين هم عکس قسمتی از نظر خواهی:
در ثانی، برادر، ما راجع به، عشق، دوستی و ارتباط از طريق اينترنت نظر خواهی کرده بوديم، شما چرا حشری ميشی؟«صفحه نظر خواهی» که در اکثر وبلاگها مدتی است به وجود آمده، مکانی استکه همه ميتوانند نظر خود را در آن جا بنويسند،‌ و روشی است معقول برای تبادلنظر به معنای واقعی.«صفحه نظر خواهی» جائی است که از متکلم‌الوحده شدن صاحب وبلاگ ميکاهد.ولی تعداد اندکی هستند که اين فضای زيبا را با فحش و شعار و تخريب شخصيت و ...آلوده می‌کنند.

24.5.02
در يک پارتی دختر و پسری با هم آشنا می‌شن.شماره تلفنی رد و بدل می‌شه. روز بعد دختر تمام روز منتظر تلفنه.ولی پسره زنگ نمی‌زنه، درست زمانی که دختر نا‌اميد شده پسرهزنگ می‌زنه، در حالی که هن‌هن می‌کنه و ادای آدمهای پر مشغلهرو در می‌آره، می‌گه:- می‌بخشيد، تمام روز مجبور بودم مادر و خواهرم رو ببرمخريد، (چقدر دخترها از اين حرف متنفرند) دختره تو دلش، (اَه، چه بچه ننه)- خوب، خانم خوشگله کجا قرار بگذاريم؟- فردا رستوران سورنتو ساعت ۶......... سه ساعت قبل از قرار.دختر نمی‌دونه کدوم لباسشو بپوشه، شورت و سوتين تازه‌شو به تن می‌کنهو بهترين لباسهاشو.(مگه قرار نيست برن رستوران، اونجا که فقط مانتو تنشه، چه‌احتياجیبه اين چيزاست؟؟!!) بعد از ۶۰ من آرايش دختره يه آژانس سفارش می‌ده.
... ملاقات در رستوراندم در پسره ايستاده و با موبايلش حرف می‌زنه، دختر نزديک می‌شه، پسر از دخترمعذرت می‌خواد و به صحبتش ادامه می‌ده (انزجار دختر از بی‌توجهی)هر دوتاشون قهوه سفارش می‌دن و با ۱کيلو شکر شيرينش می‌کنند.(آخه چايی خوردن بی‌کلاسيه!!!)پسر:- امروز مامان اينا رفتن کرج، تا دير وقت نمی‌آن، دوست داری بريم خونه ما؟ حال کميته رو ندارم.- آخه من خجالت می‌کشم (نمايش عفت) اگه مامان اينات سر برسند پيش خودشونچه فکری می‌کنند؟- من خودم بايد برم دنبالشون، خيالت‌جمع......در خانه پسر- می‌بخشيد خونه به هم ريخته‌س، اين بچه‌های خواهرم زلزله‌اند.... بعد می ره تو اطاق و لباس راحتری به تن می‌کنه.دختر در اين فاصله بلند می‌شه و شروع می‌کنه نگاه کردن عکسها.پسر می‌آد پيشش تا جائيکه گرمای نفسهاشو رو گردنش حس می‌کنه.پسر:- اين مامانمه اين بابام اين هم خواهرم، پدرسوخته خيلی خوشگله خواهرم، نه؟(چقدر دخترها از اين حرف بدشون می‌آد) چرا مانتوتو در نمی‌آری؟- آخه من که نمی‌دونستم می‌آم اينجا با همون لباس خونه اومدم (دروغ)- باباخوشگلی همينجوری هم قبولت داريمدختر مانتوش و درمی‌آره و شروع می‌کنه از ماجرای دانشگاه گفتنپسر:- ببين يه شوی توپ دارم از ماريا کری ، پدرسوخته خيلی نازه (چقدر دخترها به اينجورحرفها حساسند)تلفن به صدا در می‌آد.پسر:- سلام علی مخه، کجايي پسر، گفتم مُردی، ببين جمعه می‌ریپيست؟ ببين علی، يه چوب خريدم مارک اسپريت آخر کلاس،راستی الان مهمون دارم بعد بهت زنگ می‌زنم. نه نه، بابا خيلی خری، يا حق تا بعد.دختر:- مزاحم نباشم (و چقدر پسرها از اين حرف عق‌شون می‌گيره)- نه بابا- بيا اتاقم رو نشونت بدماطاق پر عکس زنهای خواننده و عکس ماشينه.دختر رو تخت ‌پسر می‌ شينهپسر دست می‌بره تو موهای دختر- چقدر موهات قشنگهدختر در حاليکه خنده لوسی می‌کنه- تا به حال به چند تا دختر اينو گفتی؟؟- تو هزارمی هستیهر دو می‌خندند.کمکم دست پسر می‌آد پايين تر، تو دلش فکر می‌کنه، (اه چه سينه‌های کوچيکی)دختر: - لطفاً به منطقه ممنوعه دست نزن،- چه خسيس- چه آتيشت تنده؟!- آره، تو منو آتيشی می‌کنی.- پس مواظب باش تا نسوزی( از اون حرفهای لوس دخترها)تا اينجا دختر هی پسر رو تشويق می‌کنه و از اونطرف اونو پس می‌زنه.... هجوم ترس، عرف، کلاس و از سمت ديگه تمايل شخصی، دختر را به مرزجنون می‌کشونه. حالا دختر حاضر می‌شه لباسهاشو در بياره.ولی پسر يهو حس جنتلمنيش گل می‌کنه.پسر: - معذرت می‌خوام خيلی زياده روی کردم- نه ‌نه، می‌بخشيد ناراحتت کردم، من بايد برم- من می‌رسونمت.... دختر آرزو می‌کرد کاش پسر بيشتر اصرار می‌کرد تا بمونه.دختر داغ داغ می‌آد خونه، داغ از هيجان و شهوت.شورتش از مايع لزجی پر شده، اونو می‌شوره برای دفعه بعد.شب تمام صحنه‌هايی رو که ممکن بود اتفاق بيفته رو مجسم می‌کنهو شروع می‌کنه به خودارضايی...
ملاقات بعدی...پسر دوباره شروع می‌کنه به مانور دادن. دختر هم تمام بدنشمملو نيازه، ولی اين بازی عفت، بايد به او بفهمونه که اون از اون دخترها نيست.دختر: - ببين من نمی‌تونم- اه اينقدر امل نباش ناسلامتی الان تو سال ۲۰۰۲ايمبعدش هم..........دختر به خونه برمی گرده، قدرت نگاه کردن تو چشم مامان و باباش رو نداره.... وای، اگه نگيرتم چی؟بعد شروع ميشه، ترور...شروع می‌کنه مثل کنه به پسره چسبيدنهراس از تنها شدن... هراس از آينده...هراس ازنيافتن زوج به واسطه رابطه با مردی در گذشته...هراس از اينکه ديگه ارزشمند نيست...


.22.5.02
ين صفحه نظرات واقعاً چيز خوبيه، آدم کلّی ياد ميگيره.وقتی آدم ميبينه در مورد يک موضوع اينقدر ميتونه ديدگاهایمختلفی وجود
داشته باشه، طبيعی‌ی آدمو به فکر وا ميداره. نظر ديگران را دونستن، فکر کردن، و انتخاب کردن.وقتی نظر و استدلال ديگران را ميبينيم و ميفهميم، تازه متوجه می‌شويم که چقدر زود قضاوت کرده بوديم.ممنونم از همه کسانی که اجازه دادند ديگران هم از زاويه ديد آنها به موضوع بنگرند.

20.5.02
از احسان عزيز بسيار ممنونم که در درست کردن اين صفحه نظرات خيلی به من کمک کرد.در ضمن جناب احسان خان يک مجموعه‌ای از قالب‌های فارسی برای درست کردن وبلاگآماده کرده برای کسانی که ميخوان تازه وبلاگ درست کنن و يا از قالب وبلاگی که دارندزياد راضی نيستند و ميخوان عوضش کنن. (لينکش اين بغل دست راست هم هست)ممنون از سيروس عزيز که در طراحی کل برنامه نظر خواهی حسابی زحمت کشيده.و سپاس فراوان از حسين شريفی که تمام اين برنامه نظر خواهی در روی سايت او درست شده و اين امکان‌رو به فارسی زبانها داده که بتونن از اين برنامه استفاده کنن.سپاس و قدردانی از سر جنگلداری استان مازندران.تشکر و سپاس از اداره بهداری و بهزيستی دورغوز آباد.ممنون و متشکر از دانش آموزان کلاس دوم دبستان ملا علی، روستای علی آبادکهکيلويه و بوير احمد.ممنون و متشکر از .......ترا بخدا آخر فيلم‌های فارسی را بخوانيد، تا گوشی دستون بياد منظورم چيه.مثلاً نوشته شده:- ممنون از پاسبان کلانتری فلان جا که ما را در حين فيلم برداری جلب نکردند ...
و حالا اولين نظر خواهی
- خوب خدا رو شکر که تو عصر ارتباطات زندگی می‌کنيم.زندگی بدون اينترنت برای من قابل تصور نيست. به نظرمن با اينترنت قدرت انتخاب انسانها بيشتر می‌شه.خيلی در اين مورد فکر کردم که آيا می‌شه آدم ‌از طريقاينترنت زوج مناسب خودشو پيدا کنه؟از نظر من آره. يکی از سرکوفتهايی که تازه ‌گيها مد شدهاينه که می‌گن، نيگاه کن طرف اونقدر بيچاره شده که دنبالدوست از طريق اينترنت می‌گرده.يا اينکه دخترهء بی‌کلاس رفته فلان جا تا دوست اينترنتی‌شوملاقات کنه‌ و..........انگار تابو سازی داره به اين مکان هم رسوخ می‌کنه، مواظب خودتونباشيد.از پشت اين الواح شيشه‌ای موجی از احساسات، محبت، تعلق خاطرعشق، همدردی،.... و هزاران چيز ديگه ميان آدمها رد و بدل می‌شه.به نظر من جسم و سخن دو حائل بزرگ برای شناخت آدمها از يکديگست.مثلاً در برخورد اول ما مجذوب زيبايی و کلام جذاب افراد می‌شيم در حاليکههنوز به کنه وجود افراد راه نيافتيم.در اينترنت چنين حائلهايی وجود نداره و فرد قادره شخصيت عريان خودشوبه معرض نمايش بگذاره، و اينه که ارزشمنده.من حاضرم به نوبه خودم به اولين زوج وبلاگی هديه ارزشمندی اهدا کنم.




اگه جای ‌يه شاخ رو بر تارک سرتون خالی احساسمی کنيد، حتماً مطالب زير رو بخونيد. اگه همکه به اندازه کافی شاخ رو سرتون هست بیخيال مطالب زير بشيد.
ـ ديروز شب کار بودم، يکی از مريضهامون پيرمرديهکه انواع و اقسام بيماريهای جسمی و روحی رو داره.به زور لکان لکان خودش رو اينور اونور می‌کشه.تقريباً هيچ چيز يادش نمياد.ديروز غروب حرفی ازش شنيدم که بر تعداد شاخهای کله‌امافزوده شد. راستش الان هم شاخ درد گرفتم. آخه کله مناشباع ‌شده از شاخ ‌و قدرت پذيرش عضو جديد رو نداره.بگذريم ديروز اين پيرمرد به من می‌گه:- چه خوب دوباره تابستان شده و تو می تونی اون شلوارک مشکی با تاپ کوتاهسفيدی که پارسال پوشيده بودی رو بپوشی، خيلی سکسی بودمن خوشم اومد.وقتی ماجرا رو برای همکارام تعريف کردم همشون شاخ در آوردنو همه اعتقاد داشتن تا زمانی که مردها ريق رحمت رو سر نکشنددنبال ‌پدرسوخته بازی هستند. ( والله به خدا اونا گفتند، ما بی‌تقصيريم)
ـ طبق آخرين اکتشاف يکی از وبلاگ‌خوانها، اگر من ندا نباشم حتماً خودحسين درخشانم!!!! حالا نمی‌دونم از شنيدن اين خبر حسين بايد خودکشیکنه يا من!؟

17.5.02
باز هم نقدوپونت:من رفتم نمايشگاه کتابدوپونط:از او هم بالاتر من هم رفتم نمايشگاه کتاب
دوپونت: من ۵۰ تا کتاب خريدمدوپونط:از اون هم بالاتر من ۱۰۰ تا کتاب خريدم
دوپونت: من ۵۰۰۰۰ تومان پول کتاب دادمدوپونط:از اون هم بالاتر من ۱۰۰۰۰۰ تومان پول کتاب دادم.
نتيجه گيری از نوع ايرانی: پس دوپونط از دوپونت با سوادتره.حالا کی اين کتابها رو می خونه فقط خدا داند.چند وقت پيش يه آمارگيری دقيق شده بود ، البته الان رقم دقيقشيادم نيست، ولی تعداد ساعتهايی رو که يک ايرانی در سال صرف مطا‌لعهمی‌کنه رونشون می‌داد. واقعاً خجالت آور بود.

16.5.02
من عاشق عشقم ،نه عاشق معشوق.از« محسن مخملباف»


ای کساني که ايمان آوده‌ايد، بدانيد و آگاه باشيد، اگر ايميلی دريافت کرديد که در آننوشته شده، جديداً ويروسی از جانب ايادی شيطان انتشار يافته به نام JDBGMGR.EXE با آيکون و نشانه يک خرس کوچولوی ناز (Teddy Bear) که حتی خر مهره‌های ضد چشم زخم و طلسم شما از قبيل Norton و Mc Afee يارای مقابله با آن را ندارد، اغفال نشويدو گول نخوريد، و به اين اراجيف گوش ندهيد. ای بندگان، مبادا که اين برنامه را از صحنه ويندويتان زدوده و سپس از سطل آشغالتانهم پاکش کنيد، اگر چنين کنيد به چنان عذاب اليمی دچار خواهيد شد که تا روز قيامتیکه ويندو بر تارک PCيتان می‌درخشد، آب خوش از گلوی برنامه‌های جاوای کامپيوترتان پائين نخواهد رفت.مار غاشيه، روزی صد هزار سال،‌ عذاب بی انتها ...اقرأ (يعنی،‌ بخوانيد) اين را.فهميديد چی شد؟ يعنی،‌ اگه يه ايميلی براتون اومد که بهتون خبر ميده ويروسی اومده به اسم JDBGMGR.EXE و بايد هر چه زودتر پاکش کنيد.نکنيد...چون اين يه برنامه اجرائی مال خود ويندوز هست. و اگه پاکش کنيد، دهن ويندوتون سرويس می‌شه. وسلام.

15.5.02
قبلنا که با راديو ايرانيان درزوريخ همکاری داشتميکی از برنامه‌هام که مورد علاقه خيليها بود گفتنريشه‌های تاريخی ضرب المثلها بود. از اون موقعهاکلی مطلب در اين مورد جمع آوری کردم، که دونستنبعضی از اونها خالی از لطف نيست.می‌دونيد طشت رسوايی از کجا اومده.طشت رسوايی همون طور که همه می‌دونند موقعیبه کار برده می‌شه که راز مهمی فاش می شه. در اينزمان می‌گند، طشت رسوايی‌اش از بام افتاده.و اما ريشه ضرب المثل:در زمانهای قديم که وسايل بهداشتی به اندازه الان برایزنها وجود نداشت، زنها در زمان پريود از پارچه‌هايی استفادهمی‌کردند، و پارچه‌های خون آلود را در طشتی گذاشته و در نقطه امنی در پشت بام قايم می‌کردند تا در فرصت مناسب کهکسی خانه نيست آنرا بشورند. چون اون موقعها اگه بقيه می‌فهميدندزنی پريوده اسمش به بی ناموسی در می‌رفت.خلاصه بعضی از موقعها باد شديدی وزيدن می‌گرفت و طشت از پشتبام به پايين می‌افتاد و چون صدای برخورد طشت با زمين زياده همه همسايهها سرک می‌کشيدند ببينند چی شده، وزن بيچاره رسوا می‌شد.
پا نويس:البته امروزه با وجود لوازم بهداشتی فراوان برای خانمها زنهای شلخته‌ای پيدا می‌شند که نوار بهداشتی خون آلودشونرو بدون اينکه داخل کاغذ يا نا‌يلون تيره رنگ بپيچند همين طور توسطل آشغال می‌اندازند و وقتی ديگری در سطل آشغال رو باز می‌کنه با چه منظره و بوی نا‌خوشايندی مواجه می‌شه.بعد همين خانم با بهترين لباس و کلی عطر و ادکلن، کلی ادعا تميزيش هم می شه.

13.5.02
امروز دندون درد وحشتناکی دارم بالکل مخم از کار افتاده.بابا ميون اين وبلاگ خونها درمنطقه اروپا يه دندانپزشک پيدانمی‌شه.هر جا که باشه می رم. آخهتو سوييس دندانپزشکی خيلی گرونه.ديگه پولی برات نمی‌مونه که با اون دندونغذا بخوری.

12.5.02
برای خيلی از دوستانی که وبلاگ من رومی‌خونند، به علت ناهمگونی که بين نوشته هام وجود داره دچار شک و ترديدشدند که عاقبت من ازنظر فکری جوات هستم يا نيستم.بايد اعتراف کنم که در کنه ذهنم ، ميان ابتذال واعتدال و اعتلا تنها تار مويیفاصله است. و به علت وجود چنينمختصه‌های ناهمگونی در من، دارم کم‌کمخل و چل می شم. يا خل و چل شديم و خودمون خبر نداريم.من در ظاهر آدمی آراسته هستم،که هميشه از جملات موزون و آميخته با آگاهی در زندگی روزمره‌ام استفاده می‌کنم.ولی اين ديو ابتذال دائماً در درونم صيحه می کشه و خود واقعی‌مو به من يادآوری می‌کنه.چند روز پيش تو راه‌آهن زوريخ نشسته بودم تا يه قهوه بخورم. بعد ازچند دقيقه يه خانم الکلیکه آب از لب و لوچه‌اش آويزون بود پهلومنشست. ازم پرسيد:- يه آبجو دعوتم می کنی؟منم گفتم:- البته.به شرطی که دماغت رو پاک کنی.خانمه شروع کرد با من صحبت کردن، البته با داد وفرياد و فحش‌های رکيک به زمين و زمان. چقدر فلسفهزندگی رو خوب می‌شناخت، انگار حرفهایخودمو از دهن اون می‌شنيدم.بعد از چند دقيقه يه پير مرد چاق الکلی اومد طرفمون.يکهو خانمه، پيرمرده رو می‌بنده به فحش که:- نيگاه کن، با اين سن وسالش وقتی دختر خوشگل می‌بينهمی‌خواد شانسشو امتحان کنه. بعد خانمه با دستش ادایجلق زدن آقايون رو در می‌آورد و فحشهای جانانه نصيب پيرمرد می کرد. منم برای ختم غائله دستپيرمردو گرفتم و گفتم بشين.رو به خانمه هم کردم و گفتم:- نترس اين عضو شريفشش از کار افتاده. آقا، همه آدمهايی که اون دور و بر بودن بريده بودن از شدت خنده. پيرمرده که مست بود وخراب، انگار سوزن جوالدوز به کونش رفته باشه ازجاش پريد، و رو به همه مردم گفت:- عضو شريفش در نهايت صحت و سلامته و همه رو به مبارزه می‌طلبيد.و............در هر حال اگه روزی با اين آدمها دمخور شديد می‌بينيد چه آدمهای وارسته‌ای هستند. وارسته از دنيای مادی و تمام آشغالها ومشغله های زمينی.بعضی از آدمها هم چار چنگولی چسبيدند به دنيا وبرای رسيدن به عوامل‌مادی از هيچ تلاشی دريغ نمی‌کنند.که خوب با وجوديکه برای من قابل هضم نيست، در نوع خودشدر خور تقديره.ولی دسته سومی هم وجود دارند که حال من رو بهم می زنند. آدمهای تنبلی که بدون کار و فعاليت خواهان زندگی لوکس هستند.
خوب دوستان عزيز اگه من رومی‌خواين، مثل ميوهفروشی‌های تهرون که حق سوا کردن نداريد درشت و ريز رو بايد با هم بخريد.اگر هم می‌خوايد سوا کنيد تنها ميوه فروشيهایشمال، مخصوصاً بابل چنين سخاوتی رودارند.۰-۱ به نفع شماليها

11.5.02
امروز صبح تو حياط خونمون يه روباه ديدم.خيلی خيلی ناز بود.دو تايی تو چشم همديگه خيره شده بوديم.هر کدوممون از خودش می پرسيد تو اينجا چکار می کنی؟ولی فکر کنم بيشتر حق با روباهه بود.روباه مامانی معذرت می‌خوام ، حق با توه ، ما آدمهای پفيوزغاصب بودن رفته تو خون مون.روباه عزيزم به نيابت از همه آدمها از تو معذرت می خوام.

10.5.02
چند موضوع بی ربطديشب خواب صدام حسين رو ديدممنو بزور برده بودند تا براش برقصم.صدام يه جوری عاشقانه نگاهم می کردکه نگو.بعدش من رو روی تخت روان بردن اطاق خوابصدام. صدام داشت می‌آد تو اطاق و تا شروع می‌کنه شلوارش روکندن، زنگ ساعت به صدا در ‌آمد و من از خواب ‌پريدم.***********************************************ديروز يه ايميل دريافت کردم با اين مضمون:« يه خبر بد، تو شناسايی شدی، تو دختر دکتر حريری در بابل هستیمنتظر ايميل دوست پسرهای قديمی‌ات باش.»جواب:- پسرک، چشم بسته زير آبی رفته، ما که گفتيم فاميليمون حريريه.صد بار هم گفتيم بابامون دکتره. پس اگه احتمالاً ما بچه بابامون باشيم!!بابام می‌شه دکتر حريری. خودمون هم گفته بوديم اهل بابل هستيم.حالا چرا خبر بديه نفهميدم. اگه قراره دوست پسرهای قديميم برام نامهبنويسند، فکر کنم برعکس، خبر خوبی هم باشه.*********************************************************يه جوک:۳ تا دوست با هم نشسته بودند. يکی می‌گه:- من خيلی ناراحتم چون تو کيف دخترم سيگار پيدا کردم.يه کی ديگه‌شون گفت:- ای بابا اين که چيزی نيست، من تو کيف دخترمحشيش پيدا کردم، اونقدر غصه خوردم که نگو.سومين نفر که يه ترک بود (البته ترکِ ترکيه) گفت:- برين بابا، من تو کيف دخترم کاندوم پيدا کردم، اونقدر ناراحت شدم که نگو، اصلاً فکر نمی‌کردم دخترم «عضو شريف» داشته باشه.

.7.5.02
● آزمايش هوش
سئوال:ـ نام کوچک افراد زير را بگوييد.ـ فردوسی، شاعر و حماسه سرای نامیـ پاستور، پزشک و کاشف شهيرـ مهدوی کيا، فوتباليست تيم ملیجواب:ـ ميدان فردوسیـ انستيتو پاستورـ فرار مهدوی کيا


آهای مسلمونها يکی به من کمک کنه.از صبح تا شب در فکر اينم که نبايد غذابخورم. از بس به نخوردن فکر می‌کنمدائماً در حال خوردنم.تمام چيزهايی که در عرض روز نخوردمرو به يکباره در شب هنگام می بلعم.فکر کنم‌ دچار بيماری فيتيشيسم نسبت بهغذا شدم. آقا وقتی غذا می‌بينم چنان شهوتیمی شم که انگار سکسی‌ترين مرد دنيا رو ديده باشم.آهای دکترها ياری کنيد، تا من رژيم داری کنم.در ضمن فکر کنم دچار مازوخيسم نسبت به ترازوهم شدم.

6.5.02
يه خورده نق تازگيها گويا بين قشر متمدن؟؟؟ و سوسول وبا حال و آخره کلاس وآنتی جواد، سگ به دست گرفتنمد شده و يا پوشيدن لباسهايی با پرچم انگليسو آمريکا.با ديدن اين چيزها آه از نهاد من بلند می‌شه.آخه بابا، مارو چه به سگ.تو مملکتی که آدمها از گرسنگی رنج می‌کشند، جايی برای رسيدگیبه سگ نيست.تو رو خدا نگيد، پول خودمونه،هرکار دلمون بخواد می کنيم،نه عزيزم پول خودتون نيست،ثروتمند بودن خيلي از خانواده‌ها نشانتلاش و هوشمندی بيشتر آنها نيست، بلکه نشاناقتصاد مريض و رو به موت ايران است.ويا آخه داداش من، پوشيدن لباس با پرچم انگليسدرست مثل اين می‌مونه که رو پيشونيت نوشته باشیمن شوت شوتم.بابا جوونها،جوانی کنيد ولی واقع گرا هم باشيد.بذاريد اين آخرين حرف هم ،که سر دلم قلمبه شدهرو هم بگم تا نق‌دونم خالی شه.اين ماجرا پيست اسکی‌ها تو ايران چيه؟؟؟؟؟؟آقا سالن مد يا جای ورزش،دختر خانمها قبل ازرفتن به اسکی،می رن سلمونی ۴ ساعت زيرسشووار و اپيلاسيون و رنگ مو تازه و آرايش عروسو.........سخنان قبل از پيست يه ورزشکار: اوا خواهر مگه خبر نداری فردا دارم می رم پيست،خدا کنه «افشين‌آرنولد»و «پرهام پينک فلويد» هم بياند وگرنهاين همه خرجم به‌باد می‌ره.


زحمت برای راحت خودکش که خود به خوداسباب راحت تو مهيا نمی شودکم گو که کاوه کيست؟تو فکر خود نمابا نام مرده مملکت احيا نمی شوداز ميرزاده عشقی


3.5.02
در مورد نامه عنوان شده در ۲ maiپزشک محترمی اطلاعات جامعیدر اختيارم گذاشتند که برای من بسيار جالب بود. اُميدوارم برای شماهم همينطور.نامه اين پزشک عزيز رو اينجا می‌آرم وپيشاپيش از ايشون قدردانی می‌کنمو اما نامه:ندا جان سلاماميدوارم حالنان خوب باشد. در مورد نامه‌ایکه ديروز در وبلاگتانpublish شده بود مختصر توضيحاتی ارائه کنم:fetishism يا «يادگارخواهی»نوعی اختلال روانی جنسی از دسته «پارافيليها»می‌باشد.(پارافيليها اختلالاتی هستند مشخص باتکانه‌ها،خيالات، اعمال غير عادی،انحرافی وغريبونامتعارف جنسی.)fetishism به طور دقيق يعنی انگيزش جنسی با اشياءبی‌جان، مثل کفش ،مو، لباس‌و.........که تقريباً خاص مردهاست و معمولاً با احساس گناهدنبال می‌شود.بنابرين فيتيشيسم آنگونه که دوست مهندسمان نوشته‌اندفقط يک علاقه عادی جنسی نيست بلکه همانگونه که عرضشد نوعی اختلال روانی است و صد البته نيازمند درمان، و ازشما خواهش می‌ کنم اين دوستمان را راهنمايی کنيد که هرچه زودتربه يک روانپزشک مراجعه کند و تحت درمان قرار بگيرند.برای اطلاع جامع‌تر می‌توان به کتاب kaplan&sadocks synopisis of psychiatryمبحث اختلالات جنسی که ترجمه فارسی آن در تمام کتابفروشی‌های تهرانموجود است، رجوع کرد.ضمناً در مورد مطلبی که ايشان درباره علائق جنسی بسياری از پسران و مردانايرانی نوشته‌اند. جهت اطلاع وبلاگ خوانان محترم بايد بگم ايشان( احتمالاً نا خواستهبرای توجيه مشکلشان متوسل به مکانيسم دفاعی روانی شده‌اند).من به ضرورت شغلی هر روز با بسياری از همين پسران و مردان ايرانیبرخورد دارم و می‌توانم به جرأت بگويم که اکثريت قريب به اتفاق مردان و پسران ايرانیبه هيچگونه اختلال روانی جنسی مبتلا نيستند.


اون ايميل قبلی که داشتم چون POP3 اش را برداشته‌اند، ديگه با Outlook Expressکار نمی‌کنه. به همين دليل از اين به بعد فقط به اين آدرسنامه بديد:neda@neda0098.chتا هر چه سريع‌تر به رتق و فتق امور دنيا برسم

2.5.02
ندای بحرالعلوم!! درمانده می‌شود
آهای ملت ، يکی به داد من برسهيه سوالهايی از من ميشه ،که اگه بوعلی سينازنده بود،چهار چرخش می‌رفت هوا،حالا ديگه حالمنو خودتون تصور کنيد
و اما عين نامه رسيدهتوضيح: کلمات درون (پرانتز) از خودم هست
با سلام من يک مهندس 25 ساله هستم که در تهران کار و زندگی ميکنم. بطور اتفاقی هنگام مرور بعضی وبلاگها به وبلاگ زيبای شما (چشماتون زيبا می‌بينه )برخورد کردم.اطلاعات و مقالات مرتبط و موجود در رابطه با سکس بسيار جالب بود و بخاطر آنها متشکرم. (قابل نداره ) ولی مطلب ديگری هست که بسيار مورد علاقه من استو در آنجا اثری ازآن نديدم و آن اطلاعاتی در مورد فتيشيسم ، ساديسم ، و مازوخيسم است.(راجع به ساديسم و مازوخيسم يه چيزائی شنيديم، ولی اون اولی «فتيشيسم» رو هر چیکتاب لغت داشتيم، باز کرديم و گشتيم، چيزی نيافتيم)خصوصاٌ خود من يک فتيشيسيم پا و جوراب و نايلون هستم (جل‌الخالق)و بعد از متوجه شدن نسبت به نوع علايقم ، بسيار کنجکاو هستم تا اطلا عات بيشتری کسب کنم.همچنين وقتی در احساساتم دقيق می شوم، تا حدی Submissive و Femdom نيز هستم.(واقعاً از خداوند شفای عاجل آرزومندم - ولی اينها چی هستند؟)بسيار سپاسگزار می شوم اگر من را با منابع اطلاعاتی در اين زمينه ـ چه پزشکی و چه عمومی ـ آشنا فرماييد.(به روی چشم.... آخه نه اينکه نوه نبيره ابوعلی سينا هستم)و در ضمن بسيار علاقه مند هستم تا از نظرات خود شما نيز در اين زمينه مطلع شوم.(بله ادامه بفرمائيد)همانطور که ميدانيد در ايران بخاطر اجباری بودن حجاب،قسمتهای محدودی از بدن زنان و دختران قابل رويت است و از جمله صورت ودست، احتمالاٌ در دستکش و پاها تا حدی، آنهم در کفش و جوراب. (خدا را شکر که کسی پا برهنه نيست)لذا بسياری از مردان در ايران نسبت به اين اعضا حالتی شبيه فتيش دارند(چی چی تيش؟)و اگر در خيابانهای تهران قدم بزنيد حتما ميبينيد که پسران در هنگام ديدن دختران ابتدا به صورت و زيبايی و بعد به پاها ،زيبايی جورابها و کفش و مقداری از پا که قابل رويت باشد توجه مِکنند.(فکر نميکردم پسرها اينقدر بی سليقه شدن که قسمت‌های اساسی را توجه نکنند)از همين رو بسياری از زنان و دختران توجه زيادی به پاها دارند ودر انتخاب کفشها وجورابهای سکسی بسيار وسواس بخرج ميدهند.البته در محلات جنوبی تر شهر، به علت پوشيدن چادرتوسط اکثريت دختران، و همچنين بعضی فيلمها و سريالهای عشقی داخلی،که در آنها از هنرپيشه های زيبای دختر با چادر و پوشش اسلامی استفاده شده بود،(چی شد؟) پسران جوان نوعی تمايل فتيش مانند به حجاب سفت وسخت اسلامی و چادر و مقنعه و دستکش دارند که دختراننيز با دانستن ناخودآگاه اين حالت حسابی سنگ تمام ميگذارند.من هم از دوران کودکی به اين حالت مبتلا شده و اکنون يک فتيشيست کاملبه خصوص در مورد پا و انواع کفش و جوراب با تمايلات مازوخيستی هستم.ولی تصور ميکنم بسياری از مردان با وجود اين حالت اطلاعی از آن ندارند.بسيار خوشوقت می شوم اگر نظر شما را در اين مورد نيز بدانم.
نظريه کارشناسی ندا:بميرم برای اين مردهای ايرانی که بعد از انقلاب کلکسيون بيماريهای مختوم به ايسم شده‌اند.