الهی من بميرم برای اکبرم، چه الکی الکی بدنامش کردماصلاً من ديوونهام بعضی موقعها چنان غلو میکنم کهباورنکردنيه.اصلاً اکبرکم فمنيسته در دفاع از حقوق زنخودش رو میکشه. اونوقت من بیچاک و دهن چه آبروريزیمیکنم .حالا با اين خل وچل بازيها کی حاضره من رو بگيرهتو رو خدا چند تا ايميل دلداری برای اکبرکم بنويسيد با موضوعاکبر.اصلا دعوا ريشه زندگی رو کود میده.بعد از دعوا چقدرهمه چی نو تازه استدوستان حمله به کوفته برنجی
ديروز نوازش خونم اومده بود پايين برایهمين گفتم خودم رو يه ذره براتون لوسکنم.دوستان من رو شرمنده کردن به حدیکه الان نوازش خونم رفته بالا هر آن امکانسکته دارم. من عاشق تک تک شماها هستم. من با شمازندگی میکنم. از شادیتون شاد واز غمتون غمگينمیشم.نمیدونم تابه حال بدون شما چهطور زندگیکردم ولی مطمئنم بعد از اين زندگی بی شما خيلیسخته.به اندازه تمام ستارهها دوستتون دارم
آريا ای عزيزترينم، ای مهربان، ای انسانای که بيان اسمت(آريا)، ناخوداگاه موجی از غرور در شريانهايمجاری میکند، و گرمای اين غرور، همان چيزی است که بواسطهاشدر اينغربتزندهام.صدايت را شنيدم، فريادت را نيز، با تو به اوج رفتم، باتو به حضيضبا تو غمگين شدم و با تو گريستم.بغض فروخوردهات، بغض فروخورده هر انسان آزاده است.احساس پاک وعاشقانهات را میستايم، میبويم و به آن احترام میگذارم.عزيزم اگر متأثر هستی باش، اگر قرمساق هستی اگر جاکش هستی،باشولی باش اون هم با تمام وجود، محکم و قوی و استواربسياری میگن ضعف برادره مرگه. ولی من میگم ضعف همان مرگ استقوی باش وبه اين فوج انسانهای بیپناه ياری برسان.در اين راه من، او، و ما با تو هستيم.با ماباش،ولی باش، ولی باش
خورشيد خانمو چند روز پيش حسابی ناراحت کرده بودند، با فرستادن
e-mail هائی پر از فحش و بد و بيراه و ويروس کامپيوتری. خورشيدو به زشترين القاب خطاب کرده بودند، چرا؟ مگه توی وبلاگش چی نوشته بود؟ فيلم پورنو نمايش داده بود يا عکسهای مستهجن توی وبلاگش گذاشته بود...؟ هيچکدام، از سادهترين و ابتدائیترين احساسات زنانهاش حرف زده بود فقط همين، ولی چرا وقتی يک زن از سادهترين و ابتدائیترين احساسات زنانهاش حرف بزنه مستوجب چنين کيفری هست؟اول در مورد خودم اينو بگم، که از همون روزهای اولی که شروع به وبلاگ نويسی کردم از اين جور e-mail ها دريافت کردم، e-mailهائی مزين به انواع و اقسام فحشهای رکيک و القاب آنچنانی. نکته جالب برای من اين بود که تقريباً نصف تعداد کسانی که از اين نوع e-mail ها ( حاوی فحش و بد و بيراه ) نوشته بودند، از طرف خانمها بود!؟حيف (البته نه حيف) که همه رو Delete کردم، وگرنه چند نمونه رو ميتونستم اينجا به عنوان شاهد مثال بيارم.اگر بخوام e-mail هائی رو که از اين نوع بودن طبقه بندی کنم به اين شکل ميشه:۱- e-mail هائی که از اون اول تا آخر فحش و القاب رکيک نثارم کرده بودنند.۲- e-mail هائی از بعضی آقايون که چنان تقاضاهای بيشرمانهای کرده بودنند، که اگر اين تقاضاها از يک فاحشه رسمی بکنند، حداقلش ۲ تا کشيده آبدارو يه مشت فحش خوار مادره که نصيبشون ميشه.۳- e-mail هائی از بعضی خانمها که بعد از خوندن نوشتههای من از زن بودن خودشان احساس شرم کرده بودنند!؟ ۴- و e-mail هائی حاوی ويروس کامپيوتری جهت انتقام گيری!!خدا پدر اين Hotmail بيامرزه (حتی موقع طلب آمرزش هم تبعيض و مرد سالاری!! هيچ کس نميگه خدا مادر فلانی را بيامرزه، اصلاً وقتی اسم مادر کسی مياد آدم منتظره پشت سرش فحش بياد بيچاره مادرها. پس خدا مادر اين Hotmail بيامرزه، بايد عادت کنيم که اينجوری هم ميشه گفت) که خيلی راحت ميشه فرستنده رو block کرد که اگر دوباره e-mail فرستاد e-mail اش مستقيم بره توی زباله دان تاريخ. طبيعتاً دريافت چنين نامههائی میتونه آدمو حسابی از کوره به در ببره و آدمو دلسرد کنه و دستو دل آدم به نوشتن نره. ولی با يک نگاه ساده آماری به کل e-mail های دريافت شده واقعيت زيبائی نمودار ميشه که اين نوع نامهها (شامل فحش و بد و بيراه و ويروس کامپيوتری و تقاضاهای بيشرمانه) بيشتر از ۵٪ کل e-mail های دريافتی نيست و ۹۵٪ e-mail ها پر از عشق، دوستی، محبت، تشويق، حمايت، همدلی و مهربانيه. و تعدادی هم e-mail از بعضی دوستان (که به هيچ وجه جزو گروه ذکر شده نيستند) که بسيار دوستانه، برادرانه و خواهرانه از سر دلسوزی خواهش کرده بودنند که کمی مراعات بکنم و زياد تند نرم.چه انتظاری داريم از يک جامعه سنتی و مذهبی که هيچ وقت در طول تاريخ کهنسالش هيچ زنی نتونسته حرف دلشو بزنه، شايد فکر میکنيم کسی که از کامپيوتر و اينترنت استفاده میکنه متعلق به قشری از جامعه هست که مبراست از اين افکار پوسيده. نه اينطور نيست، وقتی ميبينم تعدادی از اين نامهها ازکسانیست که سالهاست در يک کشور پيشرفته صنعتی زندگی میکنند، کشوری که مردمانش مدتهاست طعم شيرين دموکراسی را مزه مزه میکنند و اين نوع تفکرات متحجر را فقط توی کتاب های تاريخشان میتونن بخونن، اونوقت حس میکنم که ريشه اين تفکرات پوسيده بسيار عميقتر آن چيزی است که فکر ميکردم. ريشهای که سرش به اونور تاريخ ميرسه، و اين واقعيت عريان ميشه که نه تحصيلات دانشگاهی، نه زندگی در کشوری پيشرفته و بدور از تعصبات جاهلانه، نه دسترسی به بزرگترين منبع اطلاعاتی دنيا يعنی اينترنت، هيچکدام آنقدر قوی و تأثير گذار نيست که بتونه ريشههای تعصب و جاهليت را که در وجود عدهای مانند سرطان تمام وجودشونو گرفته بخشکونه.قسمت بزرگی از ادبيات ما پر است از شعر شاعران مردی که از تن و بدن يار سخن ميگن، از بوسه شيرين بر لب يار، از هماغوشی و لذتش، از هجران و دوری و روياهای وصال و هماغوشی و لذت تن از تن. حتی از لذت هماغوشی و نزديکی با همجنس کم گفته نشده است. و اينها را مردان بزرگ سازنده تاريخ ادبيات ما گفتهاند، يعنی مولوی، حافظ، خيام، احمد شاملو، سهراب سپهری و و و و.... بابا همين سهراب سپهری وقتی ميگه:- ... زير باران با زن بايد خوابيداين هيچ عيبی نداره که هيچ، به به و چه چه همه را نصيب ميشه و ميشه بت ادبيات معاصر. خب بشه ما که بخيل نيستيم. ولی اگر يک زن بگه:- ...زير برف با مرد بايد خوابيدهيچکس نميگه، بابا سرما ميخوری. يا اينکه، مگه جا قحطه، برو تو اتاق. بجای اين حرفا اول از همه يه مشت فحش و القاب نفيس نصيبت میشه!!؟؟ در تمام طول تاريخ ادبيات فارسی فقط فروغ فرخزاد بود که در چند تا از اشعارش از احساسات زنانهاش سخن گفت، ولی همين اندک هم کافی بود که چوب تکفير را بر فرق سرش بکوبند و به انواع و اقسام القاب آنچنانی مزينش کنند.آخه عزيز من جان من اگر از ديگرون و از حکومت حاکم انتظار دموکرات بودن رو داريم بايد اول از خودمون شروع کنيم، و اولين قدمهای دموکراسی و الف بايش برابريه. پس ما زن ها هم به عنوان يک انسان درست مثل مردها دارای احساسات و عواطف هستيم و بمراتب بيشتر. من اين را حق خودم که وقتی مردها از احساسات و عواطف خودشون ميگن و مینويسن، از مو و چشم و لب و تن و بدنيارشون سخن ميگن، از عشقشون به معشوق بيان عاشقانه دارن، در تمنای وصالفرياد ميزنن، چرا من که يک زن هستم نگم؟مطمعنأ صحبت، کلام مستهجن و مبتذل نيست که به هر حال خريداری ندارد و من قبولش ندارم، صحبت از احساس منِ زن به آن کسی ست که دوستش دارم من هم حق دارم از تن زيبای يارم و لذت هماغوشی با او (که يکی از زيباترين و مقدسترين احساسات بشريست) داد سخن بدم و اين نهزشت است و نه گناه که مستوجب شنيدن القابی مثل فاحشه باشم. صدها سال مردها احساسات و عواطف خودشون رو نسبت به يار و معشوقشون گفتن،يک موقع هم نوبت ما زنها بايد شروع بشه.مردهای جوان که هيچ، حتی مردهای سن و سال داری که سالهاستازدواج کردهاند و چندين بچه نيز از همسرشان دارند، اکثرشان چيزیاز احساسات درونی همسرشان نمیدانند. چون هيچوقت اين فرصتبه زن داده نشده که احساسات، عواطف و تمايلات درونی خود را بيان کند.مطمعنأ شناخت بهتر از عوالم درونی، احساسات و تمايلات متقابل يک زوج در ايجاد يک رابطه عميقتر و کمتر شدن اختلافات سهم بسزائی دارد، و اين ميسر نيستمگر اينکه ما زنها هم بتوانيم احساساتمان را نشر دهيم.
در پيرو فتوی هيس عزيزکه فرموده اند هر جا کلمه «دست» ديديم به جاش کلمه «چيز» بگذاريم .شعری خوانده شده توسط شماعی
زاده بدين مضمون:- چيزتو بذار تو چيزم من عاشق تو هستم
يا تبليغ صابون گلنار( در زمان شاه)- چيز شما بوی چيز همسايه را میدهد.........صابون گلنارو يا بعضی ضربالمثلها اينجوری ميشه:- يک چيز صدا نداره- چيز بالای چيز فراوونهو يا وقتی کسی در امری توانائی داره و میتونه به ما هم کمکی کنه ميگيم:- بابا چيز ما را هم بگيريا- فلانی چيزش به دهنش میرسه (يا نمیرسه)- چيز شما درد نکنه
يا تبليغ صابون گلنار( در زمان شاه)- چيز شما بوی چيز همسايه را میدهد.........صابون گلنارو يا بعضی ضربالمثلها اينجوری ميشه:- يک چيز صدا نداره- چيز بالای چيز فراوونهو يا وقتی کسی در امری توانائی داره و میتونه به ما هم کمکی کنه ميگيم:- بابا چيز ما را هم بگيريا- فلانی چيزش به دهنش میرسه (يا نمیرسه)- چيز شما درد نکنه
امشب داشتم با اکبر آقا در مورد وقايع اخير وبلاگ حرف ميزدمازش پرسيدم به نظر تو همين پسرهايی که به طريقی هميشه به منو خورشيد خانم محبت دارند وهميشه هوامون رو دارند اگر به پاشبرسه حاضرند با من ازدواج کنند؟ پاسخ اکبر آقا چنين بود:به سختیبابا ما خيلی هول برمون داشته.اگر اکبرو ما رو ول کنه ديگه تا آخر عمر بايد بريم تو خمره ترشی، آره، درسته؟؟تو رو خدا به من جواب بديد بد جوری ترس برم داشته.
اونقدز غصه خوردم که نگو بابا نوشآذر يه مقاله نوشته توروزنامه ايران امروز درباره وبلاگنويسی، اسم همه رو بردهبه غير از
من. تازه گفته خورشيد خانم در مورد بکارت نوشتهولی درست نيست. هيچکی مثل ما نمی تونه درباره بکارت بنويسه.بابا نوشآذر:من که جيکجيک ميکنم براتتخم کوچيک ميکنم براتبذارم برم؟؟؟
ارتباط منطقی معنی ومفهوم لغوی جنده چه میباشدجواب:جنده مرکب از جن + ده میباشد يعنی شخصی که خودش را به جنتفويض میکند, چون اين لغت تنها در ارتباط با خانمها معنا میيابد پس نتيجهاينکه همه آقايون جن میباشند, آن هم از نوع بو داده. تحقيق وتفحص توسط عفت الملوک پاکدامنيان دکترای جنده شناسی
واما ماجراهای اکبر آقاهمون جور که در شمارههای پيش خوانديد وبه تأييد بسياری از وبلاگنويسهاو طی مصاحباتی که با ايشان به عمل آمده برای همه شما واضح ومبرهن استکه اين اکبرآقای ما هزار کيلو آقاست.ولی در زمانی نه چندان دور و نه چندان نزديک در ابتدای کشف وياگرا اکبر آقای ما به اين فکر میافته که امتحانی از وياگرا به عمل بياره اصلابه اکبرو برخورده بود, چه معنی داره قدرتی برتر از قدرت اون! وياگرا ديگه چه فرقهايه..... خلاصه بعد از کلی منم منم، قرص را لاجرم میبلعدبعد از مدتی اکبر آقا احساس میکنه به شلوارش داره فشار میآد اون موقعهابا يه جی جی خانمی دوست بوده ....۱بار رفع حاجت ۲بار ۳بار نه، انگارنه انگار, عضو شريف حسابی يقهاش روگرفته بود لامذهب نمیتمرگيد سرجاشجی جی خانم هم که نفسش بريده بود با داد و فرياد در رو میکوبه به هم و ده دررو.اکبر آقا میمونه با عضو شريفش, شروع کرد به فکرهای وحشتناک بلکه عضو شريفبترسه و غلاف کنه......شروع کرد به فکر کردن به مرگ، قيامت، جهنم و بدهیها و...حربه موثر واقع گشت وعضو شريف اندک اندک آرام گرفت اکبر آقا خدا را شکر کرد و توبه کرد که ديگه گرد وياگرا نگرده, خوشحال و خندان میره سراغ يخچالتا آب بخوره, در يخچال رو که باز میکنه چشمش میافته به کون مرغ شسته شده درسينی، دوباره روز از نو روزی از نو....خلاصه اين شر تنها با آمپول دکتر مهربان رفع شداين مطبوع ترين آمپول زندگی اکبر آقا بود
23.12.01
●
واما ماجراهای اکبر آقاهمون جور که در شمارههای پيش خوانديد وبه تأييد بسياری از وبلاگنويسهاو طی مصاحباتی که با ايشان به عمل آمده برای همه شما واضح ومبرهن استکه اين اکبرآقای ما هزار کيلو آقاست.ولی در زمانی نه چندان دور و نه چندان نزديک در ابتدای کشف وياگرا اکبر آقای ما به اين فکر میافته که امتحانی از وياگرا به عمل بياره اصلابه اکبرو برخورده بود, چه معنی داره قدرتی برتر از قدرت اون! وياگرا ديگه چه فرقهايه..... خلاصه بعد از کلی منم منم، قرص را لاجرم میبلعدبعد از مدتی اکبر آقا احساس میکنه به شلوارش داره فشار میآد اون موقعهابا يه جی جی خانمی دوست بوده ....۱بار رفع حاجت ۲بار ۳بار نه، انگارنه انگار, عضو شريف حسابی يقهاش روگرفته بود لامذهب نمیتمرگيد سرجاشجی جی خانم هم که نفسش بريده بود با داد و فرياد در رو میکوبه به هم و ده دررو.اکبر آقا میمونه با عضو شريفش, شروع کرد به فکرهای وحشتناک بلکه عضو شريفبترسه و غلاف کنه......شروع کرد به فکر کردن به مرگ، قيامت، جهنم و بدهیها و...حربه موثر واقع گشت وعضو شريف اندک اندک آرام گرفت اکبر آقا خدا را شکر کرد و توبه کرد که ديگه گرد وياگرا نگرده, خوشحال و خندان میره سراغ يخچالتا آب بخوره, در يخچال رو که باز میکنه چشمش میافته به کون مرغ شسته شده درسينی، دوباره روز از نو روزی از نو....خلاصه اين شر تنها با آمپول دکتر مهربان رفع شداين مطبوع ترين آمپول زندگی اکبر آقا بود
23.12.01
●
بابا چند تا وبلاگ نويس هستند که خدائيش خيلی برای بقيهوبلاگ نويس ها زحمت میکشند. يکی علی رضا از وبلاگخاطرات که با درست کردن «ليست وبلاگ های فارسی»زحمت درست کردن، اضافه کردن، مرتب کردن وبلاگ هایفارسی را به عهده گرفته، و تعداد بسياری از وبلاگ نويس هابا لينک زدن به «ليست وبلاگ های فارسی» خاطرات کارخودشون رو راحت کردن. خاطرات جان (علی رضا) دستت درد نکنه.در ضمن وبلاگ های جديد هم يادشون باشه که برای اضافه شدناسم وبلاگشون به «ليست وبلاگ های فارسی»، سری به وبلاگ خاطرات بزنن و در آنجا فرم مخصوص اين کار را پر کنند.حامد هم از وبلاگ حامد آقا که از اون بچههای کله کامپيوتريههميشه کلی ايدههای بکر داره برای وبلاگها. آخرين ايدهاش کهتازه راه انداخته درست کردن يک برنامه جستجو برای وبلاگ های فارسيه.اگر شما هم وبلاگ داريد و میخواهيد مراجعه کنندگان به وبلاگ های فارسیاز طريق کلمات کليدی که مختص وبلاگ شما هست به راحتی به وبلاگشما دست رسی پيدا کنند، سری هم به وبلاگ حامد آقا بزنيد و در آنجافرم مخصوص اين کار را پر کنيد. به عنوان مثال کلمات کليدی که برایوبلاگ خودم به ماشين جستجوی وبلاگ های فارسی ساخته حامد دادم از اين قراره (تا اون جائی که يادم مياد):بیادب، وقيح، تخمی، عضو شريف.........البته ۲ تا پيشنهاد هم برای حامد داشتم. يکی اينکه کاری کنه که هر کداماز وبلاگ داران اگر مايل بود (راست نه، فقط مايل!!) بتونه با اضافهکردن يک لينک روی Source Template خودش، ماشين جستجورا روی وبلاگ خودش بياره.پيشنهاد دوم اينکه امکان اديت و يا تصحيح کلمات کليدی وارد شدهوجود داشته باشه مثلاً با داشتن يک اسم عبور برای وبلاگ دار.يکی نيست بگه که اسب پيشکشی رو که ديگه دندونشو نمیشمرن!بابا بچه مردم کلی درس و مشق داره و کار و زندگی، مگه بهش حقوقميدی که کلی خورده فرمايش هم میفرمائی!؟ به هر حال حامد جان خسته نباشی و ممنون.
من معمولاً دوست ندارم جواب E- mail ها روی وبلاگم بدم، ولی بعضیمواقع چارهای نيست، در همين راستا و از همين منظر و در اين رابطهدر جهت شفاف سازی ...کُشتند ما را بعضی از اين به اصطلاح روشنفکرهای وطنی کهوقتی تب يک کلمه میگيرتشون ديگه ولکن معامله نيستند ودهن آدمو سرويس میکنند.آها اصلاً میخواستم چيز ديگهای بگم،از دوست عزيز (آقای ک. توکلی) که برای من تا حالا ۲ تا E- mail فرستادندو بسيار هم لطف دارن خواهش ميکنم آدرس خودشونو روی E- mail ارساليشون تصحيح کنند که وقتی نامه ايشان را جواب ميدم و Reply ميکنم برگشت نخوره.از مجريان اين برنامه کمال تشکر را داريم.
هيس عزيز مصاحبه جالبی با اکبر آقا ما کردهحتما بخونيدش. درضمن در اين داستان اصغر همون اکبره وصدا همون ندا.
ای بابا کی آقای نوش آذر عزيزم رو اذيت کردهچرا از ابزار تمدن، متمدن استفاده نمیکنيم.بپذيريم که رشد و بالندگی در نتيجه تزاحم و تصادم افکار میباشدبگذاريد اگر کسی از مطلبی ناراحت شد خودش اعتراض کنهنه کاسههای داغ تر از آش.من که ايشون رو خيلی دوست دارم و اگر روزی ايشون سربهسرمن نذارند، اونقدر انگولک میکنم تا صداشون دربياد.
بچه های عزيز محل خالی را با کلمه مناسب پر کنيد:شعار امروز من عليه ...............،...............،..................
لشکر سيوهی اِنشب کجويی آرتيست می آد سراغ تو خواهی نخواهی(نقل از فيلم صمد آرتيست می شود)آرتيست= ندالشکر سياهی= ؟؟؟
لشکر سيوهی اِنشب کجويی آرتيست می آد سراغ تو خواهی نخواهی(نقل از فيلم صمد آرتيست می شود)آرتيست= ندالشکر سياهی= ؟؟؟
الهی بميرم برای خودم اونقدر گناهی شدم که نگوهزار کيلو سرما خوردم دیدن قيافه ام کفاره دارهاونقدرهم با اکبرآقا بدم که دلم می خوادسربه تنشنبا شه. ایشون با يه خانم دوستن(واقعا دوست نه چيز ديگه)سالیان سال.هر وقت این خانم زنگ می زنه بيا وببين: الوسلام الهی قربون شکل ماهت بشم و یا الوسلام مخلصيم چهار دست وپا و.....ولی پشت تلفن با من مثل آدم آهنی صحبت می کنهما خيلی لجمون گرفته ، خيلی دق می خورمچيکار کنم تازه سرما هم که خوردم از ديشب تابه حال ازم نپرسيده مرده ای زنده ایخيلی بی کلاسم؟ نه، بايد بهش اصلا محل ندمراستی اکبرآقا اصلا هم خوش تيپ نيست، اشتباهیديده بودم.
«اين چند روزه گم شده بودم، پا در هوا، بين زمين و آسمون، معلق، آخرش تصميم گرفتم برگردم روی زمين. تصميم گرفتم زمينی بمونم، آخه دردش کمتره، خيلی کمتره.« نوشته شده توسط خورشيد خانم نوزدهم دسامبر»حالا حتماً پيش خودتون سوأل میکنيد خوب که چی؟ راستش نمیدونم چرا از اينچند جمله ياد کتاب شوهر آهو خانم افتادم. سيد ميران نقش اصلی مرد داستان، با داشتن زنی خوب و بچه، هما رو که يک زن هرجايی بود به عنوان هوو بر سر آهوی بيچاره نازل میکنه. خلاصه که اين مرد چقدر زنش رو خون به دل و تحقيرکرد بماند که خودتون کتابش رو بخونيد. ولی در قسمتی از اين کتاب بين آهو وهوويشدعوا میشه. آهو خانم از حرصش میگه:- هوو هميشه اوضاعش پا در هواستهما هم با وقاهت جوابش رومیده:آره شايد هما پا در هوا باشه ولی پشتش زمينه؟؟؟؟؟من هم فکر کنم اين مدلی دردش کمتر باشه!!؟؟
علمغيببابا به خدا ما ايرانيها اگه آش نخوريم يه چيزهايی میشيممیپرسيد چرا؟ اين هم جواب:دوست مهربان وبلاگخوانی حدسياتی
زدهاند که شنيدن آن خالیاز لطف نيست. اين نابغهُ ايرانی حدس زدند که من يعنی ندا همانخورشيد خانم میباشم. ما ايرانيها همه متخصص يافتن روابط مشکوکو لولهکشی ميان مسائل ناهمگون هستيم.البته هنوز لولهکشیهای ما از زيره، وبرای يافتن سوراخ و محل نشتیبايد منطقه را تا شعاع قابل توجهی زيرورو کرد. دوستان عزيز لولهکشیاز رو فراموش نشود. شايد اندکی بد منظره باشه ولی دستيابی به سوراخراحتتر میباشد؟؟؟؟؟ياران عزيز و شفيق و مهربان من اگر بتونم جوابگوی مزخرفات خودم باشم کلی هنر کردم حالا کفر گوييهای خورشيد خانم روگردن من نندازيد.واما بعد از وارد آمدن شوک اوليه از اين خبرتمام ديشب کابوس ديدم.خودم رو تو دادگاه میديدم که قاضی دادگاه در حال قرائت حکم من بود:- اين عنصر مفسوده و معلومالحال ندا، با نامهای خورشيد، سوسو، صدا، میمیسعی میکرده افکار نسل جوان را به هرز کشيده و همچنين نقش به سزايیدر بی ناموس کردن قشر معصوم دانشگاهی داشته. بخصوص دانشجوياندانشگاه عمران. به عنوان مثال دانشجويی برای پروژه فارغالتحصيلی خودنقشه يک ساختمان را کشيده که تمام ستونهای آن به شکل تخم طراحی شدهبا توجه به مطالب گفته شده ايشان (ندا) را به هفت بار مرگ سريع محکوممیکنم. در حاليکه غرق عرق بودم از خواب پريدم. المسلمين توبه توبهاز اين پس راه عفت پيشه خواهم کرد و نام جديدی اختيار میکنم عفتالملوک پاکدامنيان
السلامعليک يا امت شريف و هميشه در صحنه وبلاگگرنظر به اينکه دوستان وبلاگی نسبت به بنده لطف فراوان دارندو دائماً توسط ايميل آدرس وبلاگهايی که برعليه من نوشته شده را گوشزد ميکنند و منتظر عکسالعملی از جانب بنده هستند از همينتريبون به ايشان اعلام ميکنم که تا اطلاع ثانوی توی اِفه بیخياليم.اصلاً من مازوخيست هستم. عاشق همه اونهايی هستم که تو پوزم میزننآخه راستش رو بخوايد پوز من همچی بفهمی نفهمی يک کمی کجه. تا میتوانيد بزنيدش تا شايد صاف گردد.
اين اکبر آقای ما، يعنی آقامون حکايت جالبی داره، يعنی دو تا حکايت جالب.حکايت کوچيکه اينه که اون روزهای اولی که داشتيم وبلاگمونو مینوشتيم، هر وقت میخواستيم از اکبر آقامون اسمی ببريم مینوشتيم:آقای، بعدش چند تا نقطه، يعنی اينجوری: « آقای ...» بعد که ديدش، گفت:ـ اين « آقای ...» خيلی رسمی و غريبانه است.از اون به بعد هر وقت ميخواستم اسمی ازش ببرم مینوشتم «او»اين «او» هم جفتمون و قانع نکرد، تا شد «نامزد» که البته اين هم گويا نبودمیپرسيد چرا؟ چون نامزد مثل اين میمونه که بابات برات يک دوچرخه نو بخره ولی اجازه نداشته باشی سوارش بشی ولی اکبر آقا ما کلی دوچرخه سواری کردند پس واژه نامزد خود بخود بیمعنيه تا اينکه يکی از دوستان وبلاگ نويس به «او» لقب «اکبر آقا» داد،که تا اطلاع ثانوی با اين «اکبر آقا» میسازيم.
و اما حکايت دوم:داستان مستراح فرنگی (يا بخوام شيکتر بگم، توالت فرنگی):اولاً ما بالاخره نفهميديم اسم اين مکان نفرين شدهی مظلوم چيه. حکايت از اين قراره که، (اجازه بدين از زبون خود اکبر آقا نقل کنم) تا قبل از اينکه بيائيم به اين ديار کفر (يعنی فرنگ) وصال استفاده از توالت فرنگینصيبم نشده بود. اين وصال استفاده از توالت فرنگی در همون روز اول دست داد، برای رفع حاجت رفتم توی توالت، ديدم برای استفاده هيچ چارهای غير از نشستنروی سنگ توالت فرنگی نيست. اين احساس که قسمتی از بدن لختم بايد با جائیتماس بگيرد که صدها کس و ناکس (با فتح ک) قبلاً همان قسمتهای لخت بدنشانبا آنجا تماس گرفته، کار را بسيار سخت ميکرد. به همين دليل منطقه نشيمنگاهتوالت را با کلی دستمال کاغذی توالت و مقدار متنابهی آب تميز کردم و سپس با قشری از همان دستمال کاغذی منطقه را پوشش دادم و نشستم.حالا نشين و کی بشين...نخير، اين بدن و مغز صاحب مرده چنان طی يک عمر(از بدو تولد تا اون لحظه)،طبق قانون «پاولوف» شرطی شده بود که اين فرم نشستن(درست مثل اينکه روی صندلی نشستی) هيچ گونه احساس رفع حاجترا به آدم نمیداد.خلاصه، چارهای نبود جز اينکه دو کف پا را بر سطح نشيمنگاه توالت فرنگی قرار بدم و برم بالای توالت فرنگی به صورت چمباتمه يا دو زانو(درست عين نشستن روی مستراحهای خودمون) بشينم، در عين حالی که به خاطر سطح کم و نا همگون تماس پا با توالت، دو دست را به در وديوار گرفته بودم برای حفظ تعادل.بگذريم، کار به خير و خوشی به پايان رسيد و اين داستان شد حکايت هر روز ما.تا اينکه يک روز که برای صرف قهوهای به يک کافه تريا شيک و پيک رفته بودم، رفع حاجت يخه (يقه) ما را گرفت. با اعتماد به نفس از تمرين های چند ماه گذشته در استفاده از توالت فرنگی به روش اسلامی (ببخشيد، ايرانی) قدم به قتلگاه گذاشتم. مسلمان نشنود کافر نبيند، چمباتمه زدن روی سنگ توالت فرنگی همان و سرنگونی من و توالت فرنگی و سيفون از بيخ کنده شده همان.(در اين شرايط شلوار تا نوک پا پائين کشيده شده فراموش نشود).خلاصه، الفرار از محل وقوع جرم و هنوز که هنوزه دور و بر اون کافه تريا پيدام نشده.ولی مگر اين موضوع درس عبرتی شد؟ خير قربان، تنها درس عبرت اين شد که رفع حاجت تا آنجا که امکان دارد در خانه انجام شود که توالت فرنگیاش امتحان خودش را برای تحمل انواع واقسام فشارها از جهات مختلف داده بود. ولی اگر به اجبار رفع حاجت در جائی غير از خانه گريبانگير میشد، توسل به در و ديوار توالت غريبه توسط دستها برای به حداقل رساندن فشار و وزن وارده به پاها و در نتيجه به توالت،از وقوع فاجعه ديگری جلوگيری ميکرد. تا اينکه پای مبارک در اسکی شکست. - بيمارستان...- گچ گرفتن پا تا نزديکی زانو...- خم نشدن پا از زانو بيش از ۱۰- ۱۵ درجه. نتيجه: نتوانستن عين بز بالای توالت فرنگی پريدن و چمباتمه زدنو رفع حاجت نمودن.اولين برخورد جدی کودک (ببخشيد نره خر پا شکسته) با توالت فرنگی.نشستن اجباری بر سطح نشيمنگاه توالت فرنگی که با ۲ لايه دستمال کاغذی پوشش داده شده بود (موزيک تراژدی در متن فراموش نشود)، اين احساس را به من میداد که تمام غرور و هويت ايرانی - اسلامی من مورد تهاجم فرهنگی غرب واقع شده است.چارهای نبود بايد تن به اين خفت خواری میدادم. ولی مگر اين مرديکه، «پاولوف» با اون قانون شرطيش دست از سرم برمیداشت.چارهای نبود، برای حصول نتيجه چشمها را بستم و خودم را در مستراح مهربان خانه پدری تصور کردم............
عشق چيست، وعلائم آن چه میباشد؟البته با اجازه طناز جانبه نظر من هيچکس به زيبايی مشقاسم (درسريال دائی جان ناپلئون)
نتوانسته عشق را توصيف کنه.اين ديالوگ مربوط به اوايل فيلمِ که در اون سعيد در مورد عشق وعوارض اون از مشقاسم سوالاتی میکنه.مشقاسم راجع به تمام اتفاقات تاريخ و اختراعات محيرالعقول بشر توضيحی داشتو اگر بمب اتم درآنزمان اختراع شده بود مسلماً راجع به انفجارات هستهای توضيح کامل میداد.سعيد میگه: - اونشب اسم مشقاسم مثل شعاعی از اميد در تاريکی ذهن من درخشيد و خواب نسبتاً آرامی کردم. صبح زود از خواب بيدارشدم. خوشبختانه مشقاسم سحرخيز بود.ـ بابام جان بیخواب شدی؟......چطور امروز اينقدر صبح زود از خواب پا شدی؟ـ ديشب زود خوابيدم ديگه خوابم نمیاومد.دل به دريا زدم وگفتم: ـ مشقاسم من میخوام چيزی از شما بپرسمـ بگو بابام جانـ من يک همکلاسی دارم که خيال میکنه عاشق شده... اما چطور بگم خاطر جمع نيستشما ميدونيد آدم چطور میفهمه که عاشق شده؟مشقاسم نزديک بود از روی چهارپايه بيفتهبا حالتی نزديک حيرت گفت:- چی؟......چطور؟......عاشق شده؟ يعنی خاطر خواه شده؟ همکلاسی تو؟من با نگرانی فراوان پرسيدم:- چطور مگه مشقاسم؟ خيلی خطرناکه؟ـ والله بابام جان، دروغ چرا ؟ تا قبرآآ....ما خودمان خاطر خواه نشديم....يعنی شديمخلاصه میدانيم چه بلايی است! خدا برای هيچ بندهای نخواد! خدا انشاالله بحق پنج تنهيچ کس رو به درد و مرض خاطر خواهی دچار نکنه! آدم بزرگش از عاشقی جان بدر نمیبردچه برسد به بچهاش بابام جان.پاهايم تاب تحمل بدنم رو نداشت. سخت ترسيده بودم. منآمده بودم از نوکر دائی جان بپرسمکه عوارض و علائم عاشق شدن چيست و او عواقب ترسناک عشق رو برام شرح میداد.ولی نه نبايد خودم رو ببازم، مشقاسم ادامه داد:- ای بابام جان مگه خاطرخواهی به اين آسونی علاج میشه؟ بیپدر از هر دردو ناخوشی بدتره.با شجاعت گفتم: - حالا اينها جای خود.... آدم از کجا میفهمه که عاشق شده؟ـ والله بابام جان دروغ چرا؟ اونکه ما ديديم اينطوری بود آنوقتی که نمیبينيش توی دلت پنداری يخ ميبنده، وقتی میبينيش يک هورمی تو دلت روشن میشه پنداریتنور نانوائی را روشن کردنواليآخر.......
نوشته های دوست عزيزی من رو به اين فکر انداخت کهچقدر زيبا بود که ما زنان از دنيای زنانهمان با مردها سخن میگفتيم.يکی
از آقايون وبلاگنويس چه قشنگ و شيرين اعتراف کردند که تابه حال نسبت به عالم زنانه بيگانه بودهاند، واين عدم آگاهی موجب آن شده که تا به حال دوست دختری اختيار نکردهاند.شايد بتوان گفت يکی از دلايل ناموفق بودن اکثر دوستيها، همين عدم آشنايی مردان به عوالم زنانهاست.و اولين مقصرهای اين ماجرا همين دخترکان زيبارو میباشندتا کی نمايش عفت و پاکدامنی؟ تاکی نمايش؟بخدا اگر خودتون باشيد، مردها براتون میميرند.در واقع اين خود ما زنها هستيم که يک سری ارزش پوشالی رو بهخورد مردها میديم. ياد يک جوک تحقير آميز در مورد خانمها افتادم:از يک خانم می پرسند:- اگر آقاتون بخواد با شما سکس داشته باشه چی میگه؟حاج خانم جواب میده:- هيچی سوت میزنند.از حاج خانم میپرسند:- خوب شما چی ميگی؟حاج خانم میگه:- هيچی میگم، حاج آقا شما بوديد که سوت زديد؟نگاه کنيد در نزديک ترين رابطه انسانی زن بايد اينچنينخودش رو حذف کنه. بابا اگر شهوتی شدين يقه مرد رو بگيريد ودرازش کنيد. من که از صبح تا به حال دوبار يقه اکبر آقا رو گرفتم.راسته که گفتند تا سه نشه بازی نشه.بابا چقدر اين زيباترين احساس بشری رو سرکوب میکنيد سکس سکس.اگه شريک زندگیتون رو دوست داشته باشيد، قشنگتر از اين چيزی وجود نداره هم آغوشی يعنی ادغام شدن، بی فاصلگی، يعنی يکی شدن.من بعضی موقعها اونقدر از عشق لبريزم که به نظرم همآغوشی هم عطش من رو از بين نمیبره.چه جور دو آدم با همديگه ازدواج ميکنند بدون آنکه قبلش سکس رو با هم تجربه کرده باشند.بابا شايد از ماچ کردن طرفت و يا عشق بازی با اون حالت بهم بخوره. بعدش چی؟ تا آخر عمرتختخواب برات میشه قتلگاه.و اما در مورد آقايونی که تا قبل از شب زفاف دستشون به خانمی نخورده بايدبگم که فاجعه است....ترسان و لرزان لباس دختر وحشتزده رو از تنش در میآره، و دختره در حال گريه، انگار میخوادعمل جراحی روش صورت بگيره. و اما بشنويد از پسر بدبخت، اونقدر هول کرده که عضو شريفبه کل از کار میافته. انگار نه انگار همين بیحيا بود که عمری پدرش رو درآورده بود. چه لحظهزجر آوری، آخه اصلا به اين همه بدبختيش میارزه؟دختران و پسران عزيز عشق رو به آرامی در کنار هم تجربه کنيد و برای جسم وروح واحساسهمديگه ارزش قائل بشيد.عشق مقدسه، عاشق باشيد وعشقبازی کنيد. بياييد راه حل معتدلی ميان عُرف و خواسته های درونيمان پيدا کنيم.
ای خدا چقدر خوشم. خدايا متشکرم ×۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰از صبح تا حالا هر کار خوش و لذت بخشه انجام دادم. خلاف و
غيرخلافالان هم که پيش وبلاگ جونمم و دوستهای وبلاگی.اکبر آقامون هم داره باقلیپلو با ماهيچه درست میکنه آشپزيش حرف نداره۲ ساله که غذا درست نکردم. الان هم داره انار برام دون میکنه. خيلی خيلیدوستش دارم(اکبر آقا رو میگم). اميدوارم همه خانمها چنين شوهری نصيبشون بشه. آمين
آقا اين اکبر سردوزاری ديگه چه فرقيهاييه ؟؟؟؟؟؟؟؟تازه ايشان به وبلاگشان می گن هوم پيچ . طفلک انگارخودش میدونه که عاقبت پيچ پيچی میشه.
ويک خبر خوشحال کننده برای آقايونه دارای سبيل يا چهار بيليک ضرب المثل آلمانی می گه:بوسه بدون سبيل؛ مثل تخممرغ بینمکه!!!!!!!!البته فکر کنم گوينده ضرب المثل تنها سبيل آلمانیديده.چون اگر اين جانورهايی که برخی از آقايونايرانی به اسم سبيل پشت لبشون کار می ذارن روديده بود؛ هرگز چنين چيزی نمیگفت.آقا میآی همچين سر کيف ماچ کنی،که يک سریمو وارد دهانت میشود؛ تا يک ساعت بعد بايد دائماً مو از دهنت در بياری.بابا نذارين سبيل؛ اين خانمهای بينوا چه گناهی کردن
ويک خبر خوشحال کننده برای آقايونه دارای سبيل يا چهار بيليک ضرب المثل آلمانی می گه:بوسه بدون سبيل؛ مثل تخممرغ بینمکه!!!!!!!!البته فکر کنم گوينده ضرب المثل تنها سبيل آلمانیديده.چون اگر اين جانورهايی که برخی از آقايونايرانی به اسم سبيل پشت لبشون کار می ذارن روديده بود؛ هرگز چنين چيزی نمیگفت.آقا میآی همچين سر کيف ماچ کنی،که يک سریمو وارد دهانت میشود؛ تا يک ساعت بعد بايد دائماً مو از دهنت در بياری.بابا نذارين سبيل؛ اين خانمهای بينوا چه گناهی کردن
آقا يکی پيدا نمیشه به اينآقای هيس بگه هيسسسسسسحالا کار ايشان به جايی رسيده که خواهان خاتمه دادنبه بحث شيرين
سوراخهای انتهايی خانم ها شده.آقای هيس دچاربيماری سوراخ پريشی گشتهاند.تشخيص بنده:اين بيمار شايد بواسطه کثرت استعمال از سوراخ دچار اينحالت شده .يا بواسطه عدم دستيابی به سوراخ.نصيحت خواهرانه:(در هر دو حال)هر که باچنين سوراخی درافتادتا ابدالدهر در چاه بيفتاد.زياده عرضی نيست جز اينکهعينالله خره گاوه منه .
سلام بر اهلِ محل، انگار چند روزه که من رو مگستسه تسه گزيده و دائماً درحال خوابيدنم. البته باور بفرماييددر عالم خواب هم با همه شما وبلاگ دارهای ول ملاقات داشتم. آقا گفتم فقط ملاقات،خلاصه فکر ديگهای به سر برخی از آقايون نزنه. آره داشتم براتون میگفتم، من شماها رو اون طور که هميشه تو ذهنم تصور میکردم توی خواب ديدم، و حالا مشاهدات خويش رابه شرح زير تشريح میکنم.
حسين درخشان = شبيه سرمايیِ مدرسه موشها با کاپشن و پليور و دماغ قرمز.
امير حسابدار = نمیدونم چرا همش به نظرم مياد امير حسابدار کچله با کاپشن بهاری سبز!؟
آقای رضا قاسمی = مثل آدمهای از سلمونی قهر موهاش جنگل مولاست، صبحها همبا هزار بدبختی بايد موهاشو پوش بده، چند بار هم شونه لای موهاش گير کرده وشکسته. اين هم از بدبختی های فيلسوف شدن!!
خورشيد خانم = مو فرفری با رژ لب نارنجيه نارنجی.
حسين نوش آذر = پشت موهاش به اندازه يه نعلبکی خاليه، يه سری موهایطرفين رو هم بلند کرده و به کمک تف به اون طرف سر میچسبونه.
سياووش = ابروهای پر مو و مشکی، کلهاش رو هم تيغ ميزنه.
سيب زمينی (رامين) = يک پسر چاق مثل «رضازاده» قهرمان وزنه برداری،که موقع نفس کشيدن هم خس خس میکنه
يک وجب خاک اينترنت = عينک ته استکانی.
تنها در خانه = وقتی مياد خونه شلوارش رو فيتيله پيچ ميندازه گوشه اتاق.
روزگار تورنتو = خوش تيپ!!؟
طناز = قد بلند و لاغر با موهای لَخت.
ژينا = بابا سيبيلو.
حسين درخشان = شبيه سرمايیِ مدرسه موشها با کاپشن و پليور و دماغ قرمز.
امير حسابدار = نمیدونم چرا همش به نظرم مياد امير حسابدار کچله با کاپشن بهاری سبز!؟
آقای رضا قاسمی = مثل آدمهای از سلمونی قهر موهاش جنگل مولاست، صبحها همبا هزار بدبختی بايد موهاشو پوش بده، چند بار هم شونه لای موهاش گير کرده وشکسته. اين هم از بدبختی های فيلسوف شدن!!
خورشيد خانم = مو فرفری با رژ لب نارنجيه نارنجی.
حسين نوش آذر = پشت موهاش به اندازه يه نعلبکی خاليه، يه سری موهایطرفين رو هم بلند کرده و به کمک تف به اون طرف سر میچسبونه.
سياووش = ابروهای پر مو و مشکی، کلهاش رو هم تيغ ميزنه.
سيب زمينی (رامين) = يک پسر چاق مثل «رضازاده» قهرمان وزنه برداری،که موقع نفس کشيدن هم خس خس میکنه
يک وجب خاک اينترنت = عينک ته استکانی.
تنها در خانه = وقتی مياد خونه شلوارش رو فيتيله پيچ ميندازه گوشه اتاق.
روزگار تورنتو = خوش تيپ!!؟
طناز = قد بلند و لاغر با موهای لَخت.
ژينا = بابا سيبيلو.
ديروز يک فيلم فوقالعاده زيبا از آقای محسن مخملباف ديدم به اسم «سکوت»من عاشقه فيلم و کتابهای ايشان هستم، به غير از چند فيلم.فيلم « سکوت» ترسيم زندگی يک کودک نابينای تاجيکی بود.مثل اکثر فيلمهای مخملباف مناظر با رنگهای بديع و خارقالعادهآدم رو ميخکوب میکنه.ارتباط قوی ميان انسان و طبيعت از نکات جالب اين فيلم بود.و کشف زيبايی محيط اطراف تنها به کمک شنيدن نه ديدن.به قول شاعر: چشم دل باز کن تا که جان بينیآنچه ناديدنيست آن بينی و زيباترين قسمت فيلم صحبتهای فارسی بود با گويشتاجيکی. چقدر شيرين و زيبا صحبت میکنند.چند جمله که توجه من رو جلب کرده از اين قرارنند:ببخشيد کلان= خيلی معذرت میخواممن را پش کرد = من رو بيرون کردصدای نغز = صدای خوشگپ ميزند = حرف میزنداسباب و انجامتان را به کشتی میپرتايد = اسباب و اثاثيهامان را به داخل کشتی پرتاب میکندمرد کلان = مرد چاقمرد خرد = مرد لاغر
برخی از اقشار محافظه کار وبلاگ نويس دچار اين ترس و توهم شدهاندکه ما (يعنی من) سرِ مخا مصه و يا مشاجره و يا معانده و يا محاربه و يا مساتزه با اوليای اشرف را دارم.آقا برعکس ما اين دو تن را خيلی خيلی دوست داريم.اصلا من دچار اين ناراحتی روانی هستم که هرکس رو بيشتردوست دارم بيشتر پدرش رو در میآرم اگر میگيد نه از اکبر آقا بپرسيد؟بالاترين فحش برای من بیتوجهیيه.ولی چشم دوستان، به مناسبت ايام مبارکه رمضان تا اطلاع ثانوی آتش بس اعلام نموده و از هرگونه درگيری جداً پرهيز خواهد شد.
نمايش دايناسورهاپرده اول دايناسور از خواب چندين هزار سالهاش بيدار میشه يواش يواش چشمهاشو باز میکنه.(اولين برخورد داينا يخی با دنيای کامپيوتر) داينا چشمهاشو میبنده و دوباره باز میکنه، میبينه پسرخاله داينا يک گوشه خوابه و چهار چرخش هوا.اين دايناسور ما (يعنی داينا يخی) اصلا از پسر خاله دل خوشی نداره. چقدر صد ميليارد سال پيش او آتيش سوزندهاش رو به رخش کشيده بود، پس بذار همون جور بمونه. داينا يخی کمکم يخهاش داشت آب میشد و به همون نسبت آگاه تر. سعی کرد از جاش بلند بشه، ولی درد وحشتناکی تو دلش پيچيد، دستش رو کشيد پايين، ..... ديد ای دل غافل تخمهاش از سرما مثل يخمک شده. اين يخ نابکار حتی با فوتهایآتشينش هم باز نشد که نشد. داينا يخی به فکر فرو ميره.........
پرده دوم پسرخاله داينا از خواب بيدار میشه با صدای دورگهاش میگه:ـ اينجا چه جهنم درهاييه؟داينا يخی میگه:ـ هيس اينجا دنيای کامپيوتره، اگر زياد حرف بزنی Delete میشی.با کمال تعجب، پسر خاله داينا بی درد و دل پيچه از جاش پا می شه، چون صد ميليارد سالپيش، در جنگ کازرون تخمش رو از دست داده بود. داينا يخی به پسر خاله میگه:ـ جان جدت، يکی از اون فوتهای آتشين به تخم ما بکن، در عوض من هم بهت قول میدم اگر توی اين دنيای کامپيوتر به جايی رسيدم، به هيچکی نگم خانه از پای بست ويران است.
پرده سومروزگار به همين منوال میگذشت، تا اينکه میمی خانم نازنين و مهربان با يک سبد تخم مرغوارد دنيای کامپيوتر میشه، غافل از وجود اين دايناسورهای خطرناک که دائماً به هم نونقرض میدادند، حالا نگو که اين دو دايناسور، حيات، آبرو و منزلتشون در گرو همديگه است.يکی تخمش رو مديون ديگری میدونه و ديگری که اصلا چيزی نداره، آبروش رو مديونسکوت ديگری.
پرده چهارممیمی خانم ماماني و تو دل برو روزی از سر نا آگاهی میخواد از داينای معلول بپرسه تخم مرغ می خواين؟ولی وقتی چشمش به هيبت داينا میافته از ترس زبونش بند میآد ومیگه- تُ تُ تُ خ خ خ م ، می خواين؟بعدش هم که همه می دونيد چه اتفاقی اُفتاد
6.12.01
●
پرده دوم پسرخاله داينا از خواب بيدار میشه با صدای دورگهاش میگه:ـ اينجا چه جهنم درهاييه؟داينا يخی میگه:ـ هيس اينجا دنيای کامپيوتره، اگر زياد حرف بزنی Delete میشی.با کمال تعجب، پسر خاله داينا بی درد و دل پيچه از جاش پا می شه، چون صد ميليارد سالپيش، در جنگ کازرون تخمش رو از دست داده بود. داينا يخی به پسر خاله میگه:ـ جان جدت، يکی از اون فوتهای آتشين به تخم ما بکن، در عوض من هم بهت قول میدم اگر توی اين دنيای کامپيوتر به جايی رسيدم، به هيچکی نگم خانه از پای بست ويران است.
پرده سومروزگار به همين منوال میگذشت، تا اينکه میمی خانم نازنين و مهربان با يک سبد تخم مرغوارد دنيای کامپيوتر میشه، غافل از وجود اين دايناسورهای خطرناک که دائماً به هم نونقرض میدادند، حالا نگو که اين دو دايناسور، حيات، آبرو و منزلتشون در گرو همديگه است.يکی تخمش رو مديون ديگری میدونه و ديگری که اصلا چيزی نداره، آبروش رو مديونسکوت ديگری.
پرده چهارممیمی خانم ماماني و تو دل برو روزی از سر نا آگاهی میخواد از داينای معلول بپرسه تخم مرغ می خواين؟ولی وقتی چشمش به هيبت داينا میافته از ترس زبونش بند میآد ومیگه- تُ تُ تُ خ خ خ م ، می خواين؟بعدش هم که همه می دونيد چه اتفاقی اُفتاد
6.12.01
●
بدون شرحپسرخاله: آب بدم ،نفت می خوای (خوب چيه مگه) نون بربری می خوای( خوب چيه)......لطفا همه با صدای تو دماغی قرائت شود
●
آقا ما (باز گفتم ما مثل شاهنشاه آريامهر) بابا من من من مناز آقای قاسمی که تازگيها بحران فيلسوف شدن را پشت سرمی گذارند خواهشمندم ريشه های اين ما گويی را کشف کنندبابا ما باز دوباره با اين آقای قاسمی دست به يقه شديم يک وبلاگباز مسلمون ما رو از هم جدا کنه به خدا صواب داره
چند اصطلاح جديدمگسی شدن = کنايه از عصبانی شدندمت ويژژژژ = دمت گرمدر ضمن ما تا به حال شنيده بوديم همه روبرق می گيره ما رو دفتر چه خاطرات اديسونحالا اين آقای قاسمی از کجا به گ....ز ننه اديسون رسيده خدا داند اصلا ايشان به اين لغت ارادت خاصی دارند. برخلاف من که حاضرم هر لغطی بگم الا اين.اصلا خود لغت بو داره .و البته اگر موشکافی فيلسوفانههم بکنيم مسئله جای اشکال دارد.در زمانی که اديسون برق را اختراع کرد مادر محترمه ايشان در خاک آرميده بودند و قدرت خروج هرگونه بادیاز آن مرحومه سلب شده بود
دعای آخر شب خدايا آقای قاسمی را از ما نگير چون اگر ايشاننباشند دکان وبلاگ ما بی رونق می شودخدايا به بابا قاسمی تحمل فراوان اعطا فرماتا ما فرزندان ناخلف وبلاگ نويس را تحمل فرمايندالهی آمين.
يادداشتهای شبانهبياييد فارسی رابهتر بشناسيمدر پس هر جمله مفهومی بزرگ نهفته است به عنوان مثال:خانم ندا خانم ، دختر خوب = آخه مادر ق.....بهمنم کرم دارمها ، اون هم از نوع آسکاريس
ديروز يکی از دوستام ازم پرسيد در چه سنی از همه بيشتر، احساس خوشبختی داشتم. سوال خوبی بود، هر چی فکرکردم ديدم الان بهترين لحظه های عمرم رو سپری می کنممی پرسيد چرا؟چون هرچی به گذشته نگاه می کنم زندگی ام پر شده بود از انواع و اقسام نگرانيها، من مامانم دبيره ، در نتيجه همه معلم ها رو خوب می شناخت حالا اگر دخترش شاگرد اول نمی شد آبروريزی بود، تو شهرستانم که آبروی آدم به بادیبنده.بعد هم نگرانی کنکور، دهنم سر کنکور صاف شد.توی همين هيرو ويرها نگرانيهای ديگه ای هم بود.بابای من اورولوگه(خلاصه جراح در امور مردان) يککتابهايی داره که بيا و ببين، منم که بچه فضول، دائماً يواشکیعکسهای اين کتاب رو نگاه می کردم، چشمتون روز بد نبينه،پر از عکسهايی از اعضای شريف معلول. کج کوله، بزرگِ غير عادی،فندقی، شکسته، عدم توازن در وردستهای ناموس، بی سوراخ، دو سوراخهسوراخ در محل نامناسب، از رنگها بگم شهر فرنگ از همه رنگ، از زردهکهربايی تا بنفش لبويی . منم دخترِ سر بزيرِ شهرستانیِ عضو شريف نديده. هميشه غصه ام بود که در آينده با چه جانوری رو برو می شم(راستیبد نيست بدونيد که مازندرانيها به عضو شريف می گن جانوری)نگرانی ديگه مساله بکارت بود ، آقا ما شنيده بوديم ۱۳٪ دخترها مادرزادیبی پرده ا ند. چه غصه ها که سر اين موضوع نخوردم. زورم می اومد آشنخورده، دهن سوخته بشيم.خلاصه روزگار با اين غصه ها سپری می شد تايک روز قبل از عروسی ام، رفته بودم دستشويی ، فشار آب منزل ما هميشهکم بود، ما هم شير آب رو تا ته باز کرديم، آب باچنان فشاری به منطقه ممنوعهاصابت کرد که آه از نهادم در اومد ، گفتم ای دل غافل ديدی به چه راحتی برباد دادم. نالان وزاری کنان رفتم پهلوی مامان ، اونم به جای دلداری من دودستیزد تو سرش، وای که بدبخت شديم.بلافاصله مامانم به بابا دکترم زنگ زد، بابامگفت اين حرفها چيه، مگه آدم با اين کارها پرده مبارک رو از دست می دهولی دل بابام هم طاقت نياورد زنگ زد از يک متخصص زنان پرسيدوالی آخر..............خوب حالا فهميديد چرا الان بهترين لحظه های عمرمه چون همه چيز رو تجربهکردم ونگران از دست دادن چيزی نيستم. راستی عضو شريف هم اصلا به وحشتناکیاون عکسها نبود خيلی مامانی تر از اين حرفهاست.
ديروز يکی از دوستام ازم پرسيد در چه سنی از همه بيشتر، احساس خوشبختی داشتم. سوال خوبی بود، هر چی فکرکردم ديدم الان بهترين لحظه های عمرم رو سپری می کنممی پرسيد چرا؟چون هرچی به گذشته نگاه می کنم زندگی ام پر شده بود از انواع و اقسام نگرانيها، من مامانم دبيره ، در نتيجه همه معلم ها رو خوب می شناخت حالا اگر دخترش شاگرد اول نمی شد آبروريزی بود، تو شهرستانم که آبروی آدم به بادیبنده.بعد هم نگرانی کنکور، دهنم سر کنکور صاف شد.توی همين هيرو ويرها نگرانيهای ديگه ای هم بود.بابای من اورولوگه(خلاصه جراح در امور مردان) يککتابهايی داره که بيا و ببين، منم که بچه فضول، دائماً يواشکیعکسهای اين کتاب رو نگاه می کردم، چشمتون روز بد نبينه،پر از عکسهايی از اعضای شريف معلول. کج کوله، بزرگِ غير عادی،فندقی، شکسته، عدم توازن در وردستهای ناموس، بی سوراخ، دو سوراخهسوراخ در محل نامناسب، از رنگها بگم شهر فرنگ از همه رنگ، از زردهکهربايی تا بنفش لبويی . منم دخترِ سر بزيرِ شهرستانیِ عضو شريف نديده. هميشه غصه ام بود که در آينده با چه جانوری رو برو می شم(راستیبد نيست بدونيد که مازندرانيها به عضو شريف می گن جانوری)نگرانی ديگه مساله بکارت بود ، آقا ما شنيده بوديم ۱۳٪ دخترها مادرزادیبی پرده ا ند. چه غصه ها که سر اين موضوع نخوردم. زورم می اومد آشنخورده، دهن سوخته بشيم.خلاصه روزگار با اين غصه ها سپری می شد تايک روز قبل از عروسی ام، رفته بودم دستشويی ، فشار آب منزل ما هميشهکم بود، ما هم شير آب رو تا ته باز کرديم، آب باچنان فشاری به منطقه ممنوعهاصابت کرد که آه از نهادم در اومد ، گفتم ای دل غافل ديدی به چه راحتی برباد دادم. نالان وزاری کنان رفتم پهلوی مامان ، اونم به جای دلداری من دودستیزد تو سرش، وای که بدبخت شديم.بلافاصله مامانم به بابا دکترم زنگ زد، بابامگفت اين حرفها چيه، مگه آدم با اين کارها پرده مبارک رو از دست می دهولی دل بابام هم طاقت نياورد زنگ زد از يک متخصص زنان پرسيدوالی آخر..............خوب حالا فهميديد چرا الان بهترين لحظه های عمرمه چون همه چيز رو تجربهکردم ونگران از دست دادن چيزی نيستم. راستی عضو شريف هم اصلا به وحشتناکیاون عکسها نبود خيلی مامانی تر از اين حرفهاست.
از ديشب تا به الان يکی از جملات قصار دايی جان ناپلئون هی تو کله ام دور می زنه و ولم نمی کنه:«به قول ناپُلئُون: چيزی که نهايت نداره خريته»حالا ارتباط من با خريت چيه ، فقط خدای الرحمن الراحمين داند.الان بايد برم سر کار، فقط اگر يک مسلسل داشتم به همشوننشون ميدادم. خلاصه بايد به بقيه نشون بدم که خاور ميانه ای هستم.
الان نامزدم هم بيدار شده مشغول خوردن چايی وخامه استهنوز لقمه تو دههنشه که چايی رو می ريزه روش يه شلپ شلوپی راهانداخته بيا و ببين.
الان نامزدم هم بيدار شده مشغول خوردن چايی وخامه استهنوز لقمه تو دههنشه که چايی رو می ريزه روش يه شلپ شلوپی راهانداخته بيا و ببين.
يادداشتهای روزانهچند وقته چنان بی پروا غذا می خورم، که گفتنی نيست. همين الان در حال نشخوار کردنه يک شکلات mars هستم . به گاو گفتمزکی. با بالا رفتن سنم تحمل هيچگونه فشاری رو ندارم ، جاتونخالی رفتم چند تا شلوار کمر کش دار حسابی خريدم. اين وبلاگنويسی هم شده مزيد علت چاقی.چون هر وقت می ريم خريد بانامزدم ، اصلا به عنوان يک اصل بديهی وپذيرفته شده بايد يک سری قا قا لی لی برای موقع وبلاگ نويسی من خريده بشه.تازه اگر من هم فراموش کنم اون يادم مياره می گه: ندا قا قا وبلاگيت فراموشت نشه.درست مثل دوران کودکی امعشقی بالاتر از اين نبود که از مدرسه برگردم؛وجلوی تلويزيونهمزمان با ديدن کارتون نون وپنير چايی شيرين بخورم.خوب همون طورکه مشاهده می کنيد همه چيز مدرنيزه شده.
2.12.01
● افاضات فدوی
ديروز داشتم با خودم فکر ميکردم در صد ساله آينده شعرهای متداول در زمان کودکیما، حتماً شکل ديگه ای به خودش می گيره. به عنوان مثال:شعر عمو زنجير باف رو که همه بلديد اينطوری می شه:
- عمو وبلاگباز- بله- وبلاگ منو خوندی- بله- اونو پسنديدی- بله- ندا اومده- چی چی آورده؟- مطلبهای تازه ، بخون وبيا- با صدای چی؟- به به به، چه چه چه
يا اينکه:کوچولويم کوچولو، صورت ام مثل هلومامان خوبی دارم، مي شينه توی خونهمی لاگه دونه دونه، می لاگم مشهور می شمپيش همه عزيز می شم