Sunday, March 31, 2002

03/01/2002 - 03/31/2002

29.3.02
آقا من تا يه کاری رو تمام وکمال انجام ندم خيالم راحت نميشهبه خصوص اگر اون کار اشتباه هم باشه ؛چنان سنگ تمومیمی گذارم که بيا وببين.اينجور موقعها خر در مقابل من سقراطحکيمه. حالا چراش قصه درازی داره.بعداً که آبها از اسياب افتادبراتون تعريف می کنم.
بگذريم اولين شبی که بی اينترنتی کشيدم،روهيچ وقت فراموش نمی کنمآقا پنداری مار يه جاييمون رو گزيده بود.
آقا ما يه مرض ديگه هم داريم باکامپيوتر غريبه مطلبمون نمی آد.ببينيد راست وحسينی تمام مرضها مون روگفتيم؛ حالا بعداً نگینگفتی!!!!!!!!

28.3.02
پايان رنجهای هرکول
به قول مشقاسم که:گيرم که اصلاً قمر خانماز شکم مادرشون در اومده باشند شايدآسپيران نخواد زن بگيره.آقا شايد اون هم از دست من ذله شده بود؟؟؟؟؟؟؟؟نمی دونم فيلم هامون رو ديديد؟؟؟؟؟ اين فيلم يکی ازفيلمهای محبوب منه.چون نمونه زندگی دو انسان نامتجانسباهمه. که هر کدوم به نوبه خودش مُحقٌه.در اول فيلم که بيتا فرحی با خسرو شکيبايی دعواش می شههامون می گه: اگر من بخوام همونی بشم که تو می خوای،ديگه من؛ من نيستم.يعنی منِ خودم نيستم.به نظر من اين ديالوگ بيانگر اختلافات خيلی از زوجهاست.ما باکسی ازدواج می کنيم ويا دوست می شيم که از الگوهایفکری ورفتاری ما خيلی دوره. بعد سعی می کنيم اون رو مطابقميلمون عوض کنيم.اين همون اشتباهی بود که من هم مرتکبش شدم.الان هم راحت شدم. درست مثل لحظاتی که از ترس نمی دونیچه جوری کارنامه ات رو به مادرت نشون بدی ولی وقتی نشوندادی چه فراغت فکری بهت دست می ده. البته حقيقتِ کارنامه بدکماکان پابرجاست.

27.3.02
بی‌خانمانآقا نفس کشيدن چه حالی می‌ده.هر نفسی که فرو می‌رود ممد حياتاست وچون برمی‌آيد مفرح ذات است.فکر کنم شاعر بدبخت مثل من خفگیرو تجربه کرده بود.بابا بعضی موقعها زندگی چه لگدی می‌زنهبه تخم آدم، که تا مغز سرت تير می‌کشه.حتماً تو اين دوره زمونه بايد مجهز به بيضه بندبود.خانمهای عزيز خوشحال نباشيد که تخم نداريدچون به موقعش زندگی از اون ته يه تخمی ازتونمی‌کشه بيرون تا جفت پا لگد بزنه بهشون.از ما گفتن .توصيه‌های ايمنی رو جدی بگيريد.دوستان عزيزم من مجبور شدم که يکی از وردستهایناموسم رودر بيارم و الان دچار مشکل عدم تعادلم.حالا هم دوره نقاهت رو می‌گذرونم.

26.3.02
بی خانمانخوب من هنوز نفس می کشم.تا به حال نمی دونستم نفس کشيدنچه باحاله.هر نفسی که فرو می رود ممد حيات است و چون برمی آيد مفرح ذات.فکر کنم شاعر بدبخت مثل من خفگی رو تجربهکرده بود.بعضی موقعها زندگی بدجوری لگد می زنه به تخمت.تا جائيکهتا مغز سرت تير ميکشه. بهتون پيشنهاد ميکنم هميشه مجهز بهبيضه بند باشيد.خانمهای عزيز خوشحال نباشيد که فاقد تخميد.به موقع اش زندگی از اون ته براتون به ضرب وزور يه تخمميکشه بيرون تا با لگد بکوبه بهش.توصيه های ايمنی رو جدی بگيريد.


چند روز آينده معذور از نوشتنم.

22.3.02
درويش‌های سوسوليکی از مسايل رايج ميان جوانان متموٌل وشيک و پيک‌امروزی ادای درويش ها رو درآوردنه.اين جوانها در
حالی که لباسهای آخرينمد خارجی رو می پوشتد و تمام آهنگهایخارجی رو از برند،سوار بر ماشين آخرين مدلو موهای بلندی که باکش بسته شده،در راهشمال جلو امامزاده هاشم واميستند وصدقهمیدن. يا با اين شکل و سر وقيافه، از اصطلاحاتچاله ميدونی استفاده می‌کنند که اصلاً به سر وشکلشون نمی‌آد.مثل(داشم نوکريم، چمنتيم،يا مولا،بزن زنگ‌او،علی يارت، رخصت،و.......)همشونم يکی يکدونه تار دستشون می‌گرن و با ناخونهایبلند تار می‌زنند.البته همه اين کارها تا حدی جالبه و قشنگو دختر کش. ولی مشکل اينجاست که اين آدمها نه تنها درويشنيستند بلکه کاملاً درگير خودشون و يا وابسته‌به‌جهان مادی هستند.درويشی ويا دريوزی نه به لباس است نه به نوع گفتار.دريوز موجوديست از درون تهی،ودراين تهي‌وارگی خداگونه شدن راتجربه می‌کند.درويش حتی طالب هيچ هم نيست چون در جستجویهيچ بودن هم خواهندگيست.وجود درويش اسطوره بی‌نيازی وغناست.

20.3.02
اولين بهار وبلاگی رو به همه وبلاگدارها و وبلاگ‌خونها تبريک می‌گم.و سالی سرشاراز شادی ،لبخند وفراغت رو براتون آرزومندم.۳۰ بهار رو در زندگی‌ام تجربه کردم واين بهار برای من قشنگترين و پر عطرترين بهار زندگيمه.قسم به بهار که من عاشقم. عاشق همه شما دوستان.عشقم هزاران تکه شده ودر وجود هر يک از شما زندگیمستقلی رو شروع کرده.بچه عشقهام بزرگ می‌شن و ما همه مشترکاً صاحب خانواده بزرگ عشق می‌شيم.بياييد در اين بهار دليل بودن همديگه باشيم.بر گونه همه شما دوستان اثری از بوسه‌ام به جا می‌گذارمباشد که گرمای اون يادآور عشق من به شما باشه.نوروز مبارک.
دعای سال نو (مخصوص وبلاگدارها ووبلاگ‌خوانها)خدايا در اين سال نو باغ وبلاگ مارا پربارتر کن.خداوندا به ما صبر وممارست برای نوشتن وبلاگاعطا بفرما.خداوندا دشمنان وبلاگ و هکرها را از صفحه روزگارمحو بگردان.خداوندا نقاب از چهره وبلاگ نويسان دورو بردار.خداوندا به ما بياموز که چگونه در قبال ياوه‌گويان سکوت اختيار کنيم.خدايا به حسين و مرجان پسری اعطا کن, باشدکهادامه دهنده راه پدر بزرگوارش باشد.خداوندا به خورشيد خانم قدرتی اعطا کن که بالاخره بهقول‌ايشان تزشان وبه قول من دهاتی پا‌يان‌نامه‌اش رو بهپايان برسونه.خداوندا به زانوان اين هيس عزيز قدرتی بده تا از تخت دامادیبلند شده وادامه دهنده راه شمس و مولانا شود.خداوندا به اين اکبر سردوزامی رحم کن.خداوندا به شبح عزيز جسميت بده.خداوندا آن وبلاگدار بی چاک ودهان را نابود کن.به اميد بر آورده شدن دعاهايتان

19.3.02
مرگ يک دروغ و تولد حقيقتچرا هميشه دروغ شيرين وخواستنيه ولی حقيقت تلخ و نا‌زيبا.برای همينه که هميشه دروغهای زندگيمونرو باور داريم و حقايق رو کتمان می‌کنيم.اونقدر بر حقايق سر پوش می‌گذاريم که اون رو تبديل به يک هيولای‌وحشتناک می‌کنيم.که ديگه ناديده گرفتن اين هيولا امکان پذير نيست.اين داستان دخترکی زيبا وبا احساسه. که با تماموجودش عاشق عشقه.تشنه‌نوازشه‌اونم نه از سررفع تکليف،بلکه ساعتها و ساعتها.اون عاشق تمام واژههاييه‌ که ‌با «هم» شروع می‌شه‌مثل:همدلی، همراهی ،همفکری ،همکاری، هماغوشی،همخوابی‌و هزاران «هم »ديگه.اون مغروره ودانا ،اون مهربونه و لطيف، اون صبوره ولی برایعشق ناشکيب،اون شاد و خندانه، ولی تازگيها از هيولایحقيقت ترسيده،انگار تمام عشق و دوست داشتن زاييدهفکر خودش بود وتجسم خارجی نداشت.چقدر دردناک اونلحظه‌ای که خالی از عشقی .بدون عشق زيستن رو نياموختهبود. ولی اون خيلی باهوشه حتماً اين رو هم ياد می‌گيره.ولی سوال اينجاست که اصلاً با‌يد اون رو ياد بگيره؟؟آخه دخترک ما فکر می‌کنه ،فرکانس عشقش خيلی بالاستدر نتيجه يافتن عشقی با اين فرکانس خيلی سخته.چون تنها زمانی ما رزونانس در عشق داريم که هردو از يک فرکانسباشند اونوقت دياپازون عشق شروع می‌کنه به حرکت.چه حرکت نوسانی و زيبايی....اوج و شکوه عشق رو دراين حرکات نوسانی ميشه يافت.

16.3.02
امشب عارف اينجا کنسرت داره. تا همين ۲ ساعتپيش تصميم داشتم برم. ولی نمی‌رم.حوصله اين جورجاها رو ندارم.حتی بليط هم دارم. چون من اينجا درزوريخ‌جزوگوينده‌های راديو ايرانی هستم.وبه افرادراديو معمولاً بليط کنسرتها هديه می‌شه.برنامه کنسرت همراه شامه. قيمت بليط هم ۷۰ فرانک.من خيلی خرم، از يه چيزهايی حرص می خورم که نبايدبخورم.از اينکه آدمها موقع شام مثل قوم قحطی زده حملهمی‌کنند حالت انزجار بهم دست می‌ده، می‌خوام کله تک تکشونرو بکنم.از دختر الکيهايی که با وجود آشنا بودن باهات، بی تفاوتاز کنارت می‌گذرن‌و تمام شب پشت سرت حرف می‌زنندبدم می‌آد.به قول مامانم که می‌گه: هر وقت ديگران پشت سرت حرف زدنبدون چه‌نکته مثبتی درت وجود داره که بقيه قادر به تحمل اون نيستند.من اصلاً اينجا با هيچ زنی دوست نيستم. زنی پيدا نکردم که علاقه مشترکباهاش داشته باشم. زنهای ايرانی اينجا نه از سياست می‌دونن نه ادبيات ،نه کامپيوتر نه وقايع روز نه ورزش.زنهايی که الان تو خود ايران زندگی می کننخيلی آگاه‌ترند..خلاصه‌تمام اين حرف و حديث‌ها به تخمم هم نيست. ولی اين تخم بدبخت هم گنجايشیداره. کی که از بيخ کنده شد.


تازگيها بين جوانهای ايرانی شل حرف زدن مد شده.يا به عبارت دقيق‌تر فارسیبا ته لهجه آمريکايی.دخترها اکثراً يک رشتهنازک از موهاشون رو مثل دسته سيفون ازروسری می‌اندازن بيرون.اکثر جوانها روک ساکیحمل می‌کنند که به اون‌تصاوير مضحکی مثل سيمسونو.... آويزونه که با سن فرد مورد نظر هيچ گونه همگونینداره.استفاده از رنگ موهايی که تضاد کامل با رنگ موی طبيعیداره.و هزاران نکته ديگه که،من به خاطر ندارم.سوال اينجاست که چگونه يه جامعه‌ای که هيچ گونه تبادلآزاد با جامعه غرب نداره ،اينگونه به شکل فراگير خوراک تبليغاتزائد ومصرف گرا غربی ميشه.به طور کلی مرکز ايجاد وانقال مد در ايران، در منطقه شهرداریمابين ۲ و ۳ رخ می‌ده. جوانان اين مناطق به واسطه رفاه مالیقادر به مسافرت به کشورهای غربی‌اند،مد را از غرب به شکل ايرانی آن وارد اين منطقه می کنند. بعد از چند مدت در چند بوتيکجردن وميدان محسنی مثلاً مانتو مورد نظر با قيمت گزاف به فروشمی رسد. حالا نوبت بوتيک دارهای بازار کويتي‌هاست که اين مد رااز شمال شهر به مرکز وجنوب شهر بکشانند. توليد انبوه و ارزان. واينگونهدر مدت کمتر از ۳ماه ناگهان در تمام ايران مانتو زير زانو با کلاه مد می شه.ای کاش مسوولان به اين نکته توجه داشتند که راه مبارزه با تهاجم فرهنگیتوپ و تانک نيست بلکه ايجاد الگوهايی که جوان ايرانی با اون ارضاء بشه وبهشافتخار کنه.

15.3.02

يادم می‌آد اون اولٌها که تازه شروع بهوبلاگ‌نويسی کردم.بحث های زيادی درزمينه آزادی در سر زمين وبلاگ در گرفتو هرکس نظر خودش رو داد. از نظر من وبلاگملک خصوصی هرکس که فرد در اين محدوده ،آزادیعمل برای انجام هر کاری رو داره. ولی آزادی تاجايی که به ديگران آسيب نرسونه.متأسفانه در ميان ما، وبلاگ نويس مريضی وجودداره، که از اهانت به هيچ کس ابايی نداره.دوست عزيز چقدر تلخی و انباشته از کينه و نفرت.مگه دوست داشتن و مهرورزيدن چه بدی داره که يکباراونو تجربه نمی‌کنی.بابا شما فيلی ما پشه،اصلاً ما پشههم نيستيم.بياييد از فرصت زيبايی که بدست آورديم عشق رو در کنارهم تجربه کنيم. منبع انرژی ساز باشيم، نه انرژی گيرنده.از موفقييت همديگه شاد بشيم نه متأثر وغمگين.يادم می‌آد اون اوايل يکی از خانمهای وبلاگ نويس شديداًابراز محبت می‌کردن ولی الان هيچ خبری ازش نيست .وای خدای من چقدر حسد چقدر بخل چقدر کينه.کی می‌خوايم دست از اين حقارتهای زمينی بکشيم و خداگونه بشيم،کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ريشه تاريخی پفيوزافراد بی‌حال وبی‌عرضه که از وجود آنها کاری ساختهنيست پفيوز می‌گويندپفيوز لغت مرکب است از پف و يوز.يوز حيوان درندهء معروفی است که از گربه بزرگتر و از پلنگکوچکتر است. در منطقه مازندران به آن پلنگ مول: يعنی بچهحرا‌مزاده پلنگ گويند.يوز نسبت به حيوانات ضعيفتر بسيار بدجنس و موذی است ولیچون در مقابل دشمن قويتر قرار گيرد واحساس خطر کند خود را به پشتحفاظی رسانده وبرای تهديد و ارعاب دشمن مرتباً پف می‌کند به خيال اينکهدشمن از پف او می‌ترسد در حالی که پفِ يوز کمترين اثری در روحيه دشمنندارد وقوياً به تعقيب يوز می‌پردازد.منبع: ريشه‌های تاريخی امثال وحکمتاليف مهدی پرتوی آمُلی

12.3.02
چرا تمام کشورهايی که دارای تاريخند بدبختو عقب‌مونده‌اند، ولی بی‌تاريخترين کشورهای دنيامثل آمريکا و سوئيس جزو موفق ترينهاهستند.حتی در قلب اروپا کشورهای دارای تاريخ، جزو بیچاره ترين کشورهای اروپايی‌اند. مثل يونان، اسپانيا،و غيره. والبته اروپاييها برای اين که خلاء بی تارخيشونرو پر کنند از چنين کشورهايی حمايت می کنند. مطمئنباشيد اگر يونان هم در خاور ميانه بود صد مرتبه از ما هم بدبختربودند.به نظر شما چه کيفيتی در تاريخ وجود داره که کشورهای دارایاون، تحميق شده وعقب مونده باقی می‌مونند.مصر ، ايران ، هندوستان با خدا سال تمدن که شنيدنش ناخوداگاهدر ما حس غرور ودر ديگران حس احترام ايجاد می کنه ، گوی بدبختیو بيچاره گی رو در جهان برده‌اند، چرا؟مسلماً نظريات در اين زمينه متنوع وشنيدنی‌است و شايد هم راه گشايیبرای يافتن جواب اين معما. بحث در اين زمينه رو دراز نمی کنم چون هميشهپرداختن زياد به يک موضوع موجب فراموش شدن اصل موضوع می شه.به نظر من نقطه کور و زهر آگين تاريخ، ايجاد تعصب.تعصب و غرور نسبت به آنچه که در گذشته بوديم مانع بازپروری ما‌ در اکنون می شود.ارمغان ما از پيشينيان ،غرور تعصب ،ناموس پرستی و....... می‌باشد.اين ناموس چيه که ممالک مترقی دنيا ندارند ولی ما هنوز خودمون روبراش جر می‌ديم.تو غرب اگر به کسی بگی خارجنده، اصلاً نمی‌فهمه چی می‌گی.پيشخودش می‌گه خواهرم چيزش مال خودشه به من و تو چه؟شايد هم کلی کيف کنه که خواهر با عرضه‌ای داره.بابا ، آقايون مسووليت ناموس زنها رو به خودشون واگذار کنيد،و خودتونرو از کار و فعاليت سازنده، بواسطه نگهبانی از ک..... خانمها نندازيد

11.3.02
مشورت با شمادوست عزيزی برام نوشتن که در مسائل سکسی بوق بوقند.و ازم خواسته تا طريقه ج......ق زدن رو براشون توضيحبدم.به نظر شما توضيح بدم يا ندم؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

10.3.02
از لابلای نامه‌های رسيدهندا خانم ، خانم فهيم ايرانینمی‌دانم چه مدت است که دلم می‌خواسته با کسیمثل شما حرف بزنم و راستش نمی‌دانم چرا از بين همهوبلاگها وقتی ان لاين می‌شم بی‌اختيار سراغ وبلاگ شمامی‌رم.شا‌يد صداقتی که در نوشته‌های شماست عامل اصليست.نمی‌خواهم اينجا به تمجيد وتحسين شما بپردازم.می‌خواهم از نسلی سخن بگويم که شايد شما کمتربا آن آشناييد.نسلی که عامل اصلی انقلاب بود. واينک نسل سوخته نام گرفت.من اکنون حدود ۴۰ سال دارم.تحصيلات فوق ليسانس رو نيمه کارهرها کردم و افتادم دنبال سگ دوزنی برای يک لقمه نان.من البته يک ويژگی ديگرهم دارم در ۳ سالگی پاهام فلج شدند، فلج اطفال .به همين راحتی من را عمری همراه چوب زير بغل کرد،که بايد با آن هم به گوربروم. من که يک ريشه‌ام در انقلاب ومذهب است ويک ريشهء ديگرم در مدرنيتهو انتلکتوئلی، در اين سالهای تلف شده عمر، بيشتر از هر کس ديگری بيش از هرچيز ديگری مشکلی داشته‌ام که شما گاه به گاه به آن می‌پردازيد. وآن سکس است.می‌توانيد حدس بزنيد برای معلولی که نيم تنه پايين آن ضعيف و زشت است چه حسرتهاکه در دل دارد. وقتی ياد دخترهای زيبا روی دانشگاه می‌افتم که مثل آهو می‌خرامند و بانگاههای تحقير آميزشان نگاهم می‌کردند. وقتی ياد دوستان و همکلاسهايم می‌افتم کهچقدر راحت با دوست دخترشان رابطه احساسی عاطفی وسکسی دارند وهيچ دختری مراتحويل نمی‌گرفت عقده‌هايم بيشتر عود می‌کرد.آری در واقع از وجود اين همه عقده در وجود خودم متنفرم.من حتٌی برای ازدواج مجبور شدم با دختری ازدواج کنم که او نيز به نوعی معلول استو از سکس کمتر بهره‌ای برده است. واقعاً نمی‌دانم چرا اين چيزها را برای شما می‌نويسم.گاهی سکس چت می‌کنم واز خودم‌خنده‌ام می‌گيرد،مسخره است که در اين سنيک مشکل عمده‌ من سکس باشد.شايد شما بتوانيد در وبلاگتان برای اين معلولين عقده‌ای مثل من کاری بکنيد؟يک کار فرهنگی گرچه دايره عمل شما بسيار محدود است.راستی آيا خود شما تا به حال با يک مرد معلول برخورد داشته‌ايد. آيا می‌توانيد تصور کنيدمرد شما نقص عضو داشته باشد.و در اين صورت رابطه سکسی خودرا با او تصور کرده‌ايد؟ من تا اين لحظه علی‌رغم اين همه عقده جز با زنم با کس ديگری نبودم.و با اين که می‌توانستم دنبال سکس پولی باشم به آن علاقه‌ای ندارم.حتی يک بار که با اصرار دوستم‌نزد خانمی جوان رفتم تا با او سکس داشته باشم، علی رغم آتش تند شهوت لباسهايش را تنش کردم‌ونشستم با او به صحبتکردن که چرا اين راه رو در پيش گرفته واز اين چرنديات.تصورش رو بکنصورت کش اومده دوستم که با اون همه زحمت ترتيب مجلس رو داده بود.

8.3.02
اکبرکم ، خرکم، عزيزکم رفته سفر، رفته ايران۰آخه اين خر پنبه‌ای من وقتی زياد تو غربت می‌مونه پنبه‌هاش خيس ميشه، ريش ميشهديگه عروسک من پف پفی نيست. بادش می خوابه.خر من رفته دنبال يه حلٌاج ،خدا کنه تو ايران يه حلٌاجپيدا بشه، شنيدم همه حلٌاج ها شدن کلٌاش.همه پليس‌هاشدن اِبليس، معلم شده معرٌب،دکتر شده مفت خور،کشاورز شده گشادورز ،نجار شده دجٌال،رمٌال شده دکترحمٌال شده سردار، سردار شده حمٌال.ولی خدا رو شکر تو اين آشفته بازار، فقط آخوندها اصالتديرينه‌شون رو حفظ کردن؟؟؟؟؟!!!!!!!!راستی به نظر شما خرکم پنبه گيرش می‌آد؟ نکنه همين ۴شويد پنبه اش هم بکنند،برای خودشون عبا درست کنند.خرکم برگرد ، دوستت دارم.می‌دونم جای دوختت باز شده وپنبه‌هات زده بيرون، می‌دونم عرعرات ضعيف شده،می‌دونمهمه، تا تقی به توقی می‌خوره بند می‌کنند به ک....ر تو.هیمی‌گن ک....ر خريه.ولی عزيزم به دل نگير،من دوستت دارم .تمام سلولهای بدنت رو.بوی يونجه تنت رو.عرعرات برام آهنگ پينک فلويده.جفتک‌هات برامراک ان روله. از عضو شريفت هم نگو، تا بترکه چشم حسود.

7.3.02
خواهر من عاشق شده. راستی وقتی می‌گن يکیعاشق شده چه تصويری می‌آد تو ذهنتون‌؟فکر کنميک ‌‌تصوير غمناک‌ و عصبی براتون تداعی می‌شه کهدائماً در حال دعوا ومنازعه با معشوقشه.دائماً منتظرهتلفنه.دائماً با خودش در نبرده که به معشوقش زنگ نزنه.با خودش می‌گه چرا بلده با همه بلبل زبونی کنه به منکه می‌رسه وقت‌نداره؟ـ دائماً در حال نقشه کشيدنِ تا بفهمه طرف دوسش داره يا نه؟پس دوستی رو مأمورزنگ زدن می‌کنه. يه مکالمه تلفنیاز اين تيپ: دوست‌فرد عاشق - سلام می‌شه چند دقيقه مزاحمتون شم.معشوق ـ شما مراحميد.يه لحظه اجازه بديد در اتاقم روببندم.خوب شما شماره من رو از کجا می‌دونيد؟دوست - تو رو خدا از اين سوالهای تکراری نکنيد.معشوق - من باکسی که ندونم کيه حرف نمی‌زنم.عاشق ــ ازش بپرس کسی تو زندگيشه؟دوست فرد عاشق ــ ببينم کسی رو دوست داری؟معشوق ــ کی بغل دستت نشسته؟و.............بقيه شو هم همه بلديد.آيا به نظر شما اسم اين حرکات عصبی رو می‌شهگذاشت عشق؟؟!!هرگز.به نظر من عشق بايد انرژی دهنده باشه. موجبپويايی و انگيزه در طرفين باشه. ثمره عشق امنيتو اطمينانه. صبحگاه فرد عاشق بايد مثل آينه شفافباشه. عشق زيباست ومحترم ، چون منِ درونت شکستهمی‌شه و تبديل می‌شه به ما.وسکس اوج اين ما شدنه.ادغام وامتزاج دو عاشق به گونه‌ای که نزديک تر از اون امکانپذير نيست. اين خيز و اُ فت‌هايی که زن ومرد در زمان سکسدارند همه برای رسيدن به اوج نزديکيست. زن و مرد با هر ضربهخواهان از ميان برداشتن مانعی است که اين کالبد تنی به اونتحميل می‌کنه. عشق زيباست .واژه‌ای محترم ومقدس. بياييد باعصبيتهامون موجب کدورت چهره زلال عشق نشيم.و در انتها، گفته‌ای از بوديدارما:عشاق چون ستونهای معبد عشقند، چون اين ستونها بيش ازحد از هم فاصله گيرند ويا بيش از حد به هم نزديک شوند در هردو حال معبد عشق فرو می‌پاشد.

.6.3.02
بهترين تعريف سرمايه داری، حکومت و سياست
پسر کوچولو از باباش می پرسه:- ممکنه برام کمی از سياست بگی؟ مشق شب من در اين مورد هست.باباش پس از تفکری کوتاه می‌گه:- خب، ببين، فکر ميکنم بهترين راه برای توضيح اينه که با مثالی در مورد خانواده خودمون مسئله را حاليت کنم.من سرمايه دارم چون نون بيار خانواده‌اممامانت دولت است چون همه چيز زير نظر اوستکلفت ما طبقه‌ی کارگر است چون برای ما کار مي‌کندخود تو همون خلق يا مردمی و برادر کوچيکت هم نسل آينده است.اميدوارم اين مثال در فهم سياست و حکومت به تو کمک کنه، ‌فکراتو بکن، فردا نظرتو بهم بگو.
پسرک نصف شب از صدای گريه‌ی برادرش از خواب می‌پره. وقتی ميرهسراغش می‌بينه که جاش‌رو حسابی کثيف کرده.ميره به اتاق خواب بابا و مامانش بهشون خبر بده، می‌بينه که جای باباش خاليه، مامانش‌رو صدا می‌زنهمامانش چون بيدار نمی‌شه ميره طرف اتاق خواب کلفتشون،‌اونجا می‌بينه که باباش روی کلفتشونه و مشغول به کار.نا‌اميد بر می‌گرده توی جاش و می‌خوابهفرداش سر صبحانه باباش ازش می‌پرسه:- خب راجع به سياست و حکومت فکر کردی؟ حالا می‌دونی اينا چی هستن؟پسرک می‌گه:- آره ديشب نصفه شب خوب فهميدم سياست و حکومت چی‌اند.باباش می‌گه:- آفرين پسرم،‌ بگو ببينم چی فهميدیپسرک می‌گه:فهميدم که در حالی که سرمايه دار داره طبقه‌ی کارگر را می‌گاد،دولت در خواب خوشه و محلی به مردم نمی‌ذاره،‌ اونم در حالی که نسل آيندهداره در گه دست و پا می‌زنه!!!

5.3.02
سال‌ها بود که در اين مملکت غياث‌آباد (ببخشيد، منظورم سوئيس است) برای تمامکارهای توليدی و يا خدماتی، به ترتيب زير اولويت قائل می‌شدند.- کيفيت- سرعت- قيمت
تفسير کارشناسان و متخصصان اين ديار کفر اينه که:- زمانی «کيفيت» يک کالای توليدی و يا خدماتی در درجه اول اولويتقرار داشت و «کيفيت» حرف اول را ميزد. بعد «سرعت» در عرضه يا انجامکار يا کالا، و در آخر «قيمت». که اين سه عنصر در بازارِ آزادِ رقابت،‌ تعينکننده موفقيت يا عدم موفقيت يک کار خدماتی يا کالای توليدی بودنند.ولی چند سالی است که ترتيب اين اولويت‌ها جابجا شده و به اين شکل در اومده:- قيمت- سرعت- کيفيتيعنی «کيفيت» رفته جای آخر و «قيمت» اومده رديف اول.و اين بار تفسير کارشناسان و متخصصان از اين جابجايی بدين قراره که:- در حال حاظر ديگه کيفيت معيار ارزش‌گذاری نيست، ولی اين بدان معنانيست که «کيفيت» از ارزش و اهميت افتاده،‌ بلکه داشتن کيفيت ديگه يک اصلاجتناب ناپذيره. در واقع «کيفيت» جزء لاينفک يک کالا يا کار است و دربازار رقابت «قيمت» و «سرعت» هستند که تعين کننده ميشوند.
هدف از اين روده درازی اين بود که اين موضوع رو قياس کنم با وضعيت آدمها.روزگاری بود که اگر شخصی دزد و آدمکش و کلاه بردار و شارلاتان نبود،آدم خوبی بود!!در واقع کيفيت داشت!!ولی روزگار آدمها هم عوض شده، يعنی دزد و آدمکش و.... نبودن ديگه اصله،‌کيفيتِ خوب بودن، اجتناب ناپذير شده. قيمت و سرعت هم، که ديگه آدمی نيست. پس به جاش عنصر ديگه‌ای جايگزين ميشه:- چه در چنته داری؟يعنی: توانايی های انسانی:- توانايی های جسمی و بدنی مثل قابليت‌های ورزشی- توانايی های خلق آثار هنری- توانايی های انديشه و دانش- توانايی های ...خلاصه زحمت زندگی زياد شده، هم بايد کيفيت داشته باشی و آدم باشیهم اينکه کلی زحمت بکشی و چيزی در چنته داشته باشی.و خلاصه اين قصه گفتنها،‌ جوابيه به چند تا از نامه‌ها (هم از جنس آدم،‌ هم حوا)که، عزيز دل من که دلخوری از تنهايی و نگران بی همدمی.جدا از اينکه آدم خوبی هستی (که بايد باشی و اصله) - چه در چنته داری؟

3.3.02
از تمام دوستان عزيزم که جواب ايميلهاشون رودر روزهای آخر هفته با تأ خير ميدم معذرت می‌خوامولی راستش من روزهای آخر هفته کار می‌کنم چون درآمدشبيشتره ولی نامه‌های شما عزيزان رو می‌خونم وبه خاطر مسايلعجيب غريب سکسی که وجود داره ناچار به تحقيق در موردسوألات شما هستم و اين کار هم وقت می‌بره.در ضمن بعد از نگارش مطلبی که در رد رابطه جنسی ازپشت نوشتم آقايان بی‌شماری مراتب اعتراض خودشون رواعلام کردند. نه بابا انگار اين راه ک.....ن شده راه ابريشم!!!ولی سر فرصت حتماً نامه يه عده از اين آقايون رو می‌گذارمدر معرض قضاوت عمومی. تا همه ببينن که نگرش بعضیاز مردهای ما، نسبت به زنها چيه؟نکته مهم اينه که، زن کاملاً براساس ميل وانتخاب خودش اين کاررو بکنه. نه برای اينکه شوهرش ازش راضی باشه ودنبال زنهایديگه نره.( با استناد به ايميلهای رسيده).
افکار پرکنده يک زن منجسم«پرکنده» نه «پراکنده»
«آها می شناسمسش»- تا حالا توجه کردين بين ما ايرانيها، اگه تو جمع در موردشخصی صحبت بشه، و کسی در جمع بگه «آها می شناسمسش»صد‌درصد اين حرف بار منفی داره. يعنی آره، پرونده خلافاش زير بغل منه.--------------------------------------------------------------------------- هر وقت يه نفر بهتون بگه: - ا،ِ سلام فلانی،ديشب ذکر خير شما بود.يعنی حسابی کله پاچه‌ات رو گذاشتيم بار.-------------------------------------------------------------------------چرا بعد از انقلاب اسم «تی تاپ» به «تاپ تاپ» و «کيت کت» به «کت کت»تغييرکرد؟فکر کنم يه نکته بی ناموسی تو اين حرف« ی» وجود داره. تو رو خدااگه کسی علتشو می‌دونه به من بگه بد جوری مخ ما روگذاشته سر کار.-------------------------------------------------------------------------چرا بچه بچه دبستانيها توی ايران همديگه‌رو به فاميلی صدا می‌کنند؟مثلاُُُُُ:- آقا، حسينی پاک کن مارو برداشته داده به احمدی و .........------------------------------------------------------------------------بابام يه مريض داشت با فاميليه « پايين‌پرست». بيچاره با اينفاميل، شارژرِ عضو شريفش از کار اُفتاده ‌بود.-----------------------------------------------------------------------آخرين خبر اينکه اکبر آقا ما شبيه قيف شده. والله اين نسبت‌هايی کهمن به اکبر آقا می‌دم، هرکی جای اون بود تا حالا صد دفعه سر به صحرازده بود. ولی خيلی موقعها هم قُزِنيش (ناز بچگانه) می‌کنم. البته به زبان شيرينمازندرانی.مثلاً: اينتی ريکا کی داشته؟ شازده به تخت نداشته. و....---------------------------------------------------------------------تازگيها ياد يکی از بازيهای دوره بچگيم افتادم که يه شعر خيلی با حال داشت ‌بااين مضمون:- اووووووو دَلگليما دَلگليما اومَ قَلَ لَقلَقَ چيمينگيلی داچ.